زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

همایش و آبپاش

اینقده این روزها دوست دارم بزنم خودمو له و په کنم که حد نداره! اصلاً کارایی قبل رو ندارم. الان یک ماهه پایان نامه ام رو بوسیدم گذاشتم کنار و عین خیالم هم نیست!  حسابی پوست کلفت شدم!

چهارشنبه قبل همایش برگزار شد و همونطور که گفتم من مجری بودم. خودم خیلی راضی نبودم و انتظار بیشتری ازخودم داشتم اما دیگران تعریف میکردن و گفتن برای برنامه های بعدی هم من باید مجری باشم!

تو همایش به سخنرانا کیف داده بودن. وقتی کیفا رو بهشون میدادن، به این فکر کردم که من توی محل کار قبلیم 5 سال تو برنامه های مختلف مجری بودم و کلی زحمت می کشیدم و هیچ تشکری ازم نمیشد. نه زبانی و نه عملی! چه خوب بود یکی از این کیفا رو به من میدادن!  

آخرای همایش دکتر اومد بهم گفت یک کیف برایمن در نظر گرفتن و با اتمام برنامه برم تحویلش بگیرم. خیلی خوشحال شدم. از اینکه اینجا حداقل دیده میشم. از اینکه لااقل این همه زحمت میکشم، اقرار دارن و ازم تشکر میکنن! من به این کیف نیازی نداشتم ولیکن دوست داشتم برای علی بگیرمش. کیف لپ تاپش برای حمل برگه و مدارکش مناسب نبود و این کیف جون میداد برای کار اون  ببینید:

خلاصه، خوشحال و خندان برنامه به پایان رسید و علی هم واقعاً از کیف خوشش اومد. 

میخواستم توی این پست کلی غر بزنم و از مشکلات و خستگی روحیم بگم، اما با غر زدن هیچی عوض نمیشه. پس بیخیال! چند وقت قبل رفتم یه آبپاش برای باکس هام خریدم. هرچند تمام بوته های خیارم آفت گرفت و همزمان با نعناع هام از بین رفت و شاهی هام به فنا رفتن، اما هنوز گوجه و ریحونام سرحالن و من دوسشون دارم  تازه شم یه گلدون کوچولو گل قاشقی خوشگل هم خریدیم که دیدنش منو سر کیف میاره!

علی اینقده از این آبپاش خوشش میاد. میگه معمارانه است. همون شلنگه که پیچ خورده و به شکل آبپاش در اومده و معماری یعنی همین. خوشگله. نه؟

ادامه مطلب ...

کمی خنده

تو خونه ما همیشه علی ظرف میشوره. میگه هم دوست دارم، هم بهم آرامش میده . منم از خدا خواسته، قبول کردم اون ظرفارو بشوره. بخاطر آب قم ماشین ظرفشوئیم رو استفاده نمیکردم. چند وقتیه که شنیدم آب قم املاح نداره (داشتن که داره، اما کمتر شده). به همین خاطر پودر ماشین ظرفشویی خریدم و گاهی وقتا ظرفارو با ماشین میشوریم.

دیروز بعد از خوردن نهار، دیدم علی کار داره. گفتم بشقاب و کاسه و لیوانارو میذارم توی ماشین. تو فقط زحمت قابلمه رو بکش. بنده خدا شروع کرد به شستن ظرف. حالا مگه تموم میشد؟ طرف ماست و ظرف دوغ و سینی و خلاصه هرچی بگی یکی یکی اضافه میشد به ظرفای توی سینک. به قول مامانم به زبون محلی "ظرف وَچِه کِندِه" (ظرف بچه میزاد!) .

علی بینوا هم هی میشست و میدید تموم نمیشه! دیدم میگه: خانوم والا امروز من از روزای دیگه هم بیشتر ظرف شستم!!! میخوای تو یخچال و کابینتا رو نگاه کن ببین دیگه ظرفی نیست بشورم!  منو میگید، از خنده داشتم روده بر میشدم! خیلی لحنش باحال بود آخه!

خدایا این شادی های کوچیک رو از ما نگیر 

روزت مبارک مرد من

مهربون همسرم؛
شاید هیچوقت مستقیم بهت نگفته باشم، اما الان میگم که با داشتن تو، خوشبختی رو با تموم وجود حس میکنم.
خیلی مواقع بوده که باید کوتاه می اومدم و نیومدم (که همش هم بخاطر خودت بوده!)،
خیلی جاها باید به قول خودت یه ببخشید ساده میگفتم (حتی اگر حق با من بود) تا آتیشت بخوابه و نگفتم،
خیلی شبها باید پا به پای تو بیدار می بودم و نبودم (یعنی نتونستم بیدار بمونم!)،
خیلی وقتها یادم رفته که تو از همون اول بهم گفتی هر غذایی رو نمیخوری و من تلاش نکنم عادت غذاییت رو تغییر بدم و من توجه نکردم،
و ....
اما میخوام بگم 
با وجود تمام جر و بحث های گاه و بیگاهمون، قهر و آشتی هامون، عصبانیت و ناراحتی های بینمون 
عاشقانه دوستت دارم و داشتنت بزرگترین غرور زندگیمه 
مرد من، روزت مبارک و امیدوارم سایه ات سالهای سال بالای سرم باشه

تو شروع شادی و لحظه پایان غمی
نیمه گمشده من، نه زیادی، نه کمی 
تو نگاهت به تموم آرزوهام میرسم
یه فرشته از بهشتی که تو سرنوشتمی


تو فقط لیلی باش، دل مجنون با من
گذر از این هفت خوان، سخت و آسون با من
لحظه های شادی، همه شون مال تو
غم اگه پیدا شد، تو نترس اون با من

روز مرد بر تمام مردان و پدران زحمتکش سرزمینم مبارک 

تقدیم به پدر حقیقی مان، امام زمان-ارواحُنا فِداه:
ای سفر کرده موعود بیا ----------------- که دلم در پی تو دربه در است
جان ناقابل این چشم به راه --------------- برگ سبزی به تو، روز پدر است

این چند روز

وقتی مدت مدیدی ننویسی، دیگه انگار حس نوشتن نیست! الان دقیقاً من اینطوری ام! این روزها حسابی سرم شلوغ بود. نه بخاطر اومدن بابا مامانم، نه بخاطر پایان نامه ام، بلکه بخاطر کارهای متفرقه ای که برای اساتید و دانشجوها انجام میدم تا کمک خرجمون بشه.

کلاً من وقتی کار ناتموم دارم کلافه ام. وقتی به یکی قول میدم، تا به قولم عمل نکنم مثل مرغ پرکنده اینور اونور می پرم. دو هفته قبل خیلی سرم شلوغ بود و واقعاً کلافه بودم. ازیک طرف هر روز بعد از خوردن نهار و یه نیم ساعتی استراحت، پامیشدم میرفتم بیمارستان برای پایان نامه ام و ازطرف دیگه به هیچ کارم نمی رسیدم بخاطر خستگی مفرط!

فصل بهار هم که قربونش برم عین قرص خواب آور میمونه واسه آدم و هی دوست داره بخوابه! این بود که کلی کار ناتموم مونده بود روی دستم با کلی آدم پیگیر که هی دنبال تموم شدن کارشون بودن. دیدم بهتره یه چند روز بیمارستان و پایان نامه رو کنسل کنم به کارام برسم.

مامان و بابام 5شنبه صبح رسیدن و جمعه غروب رفتن کرمان چون پدر همکار بابام یک سالی بود که حالش بد بود و حالش وخیم بود. رفتن عیادتش اما یک ساعت قبل از اینکه برسن بنده خدا فوت کرد!! کلاً بابای من همیشه بالای سر افراد محتضر میره، طرف خیلی زود فوت میکنه. یعنی مرگش راحت میشه چون میره دعای عدیله میخونه و خاصیت این دعا اینه که مرگ فرد محتضر رو راحت میکنه. ایندفعه هم که قبل رسیدنش فوت کرد!  

خلاصه، بابا اینا رفتن و من حالم گرفته بود. وقتی رفتن، من خونه تنها بودم و نشستم گریه کردم و سبک شدم!  خب ته تغاری خونه بودم من! حق دارم ناراحت باشم خب.

بگذریم. وقتی بابامامانم رفتن دیگه نشستم کارا رو سرو سامون دادم و الان فقط مونده پایان نامه ام+یه پروژه که تا تیرماه فرصت دارم براش و میتونم کم کم انجامش بدم. حس میکنم بار سنگینی از روی دوشم برداشته شده و خوشحالم. اگر میدونستم با دو هفته ول کردن پایان نامه درست میشه زودتر این کارو میکردم!!! 

چند روز پیش رفته بودم تو حیاط بیمارستانمون دیدم تو باغچه یه گیاهی هست که شبیه ختمی اه. از باغبونمو پرسیدم چیه که گفت پنیرکه. بیا بچین برای خودت خشکش کن. رفتم تو اینترنت سرچ کردم دیدم خیلی خاصیت داره. برای معده و اعصاب و عفونت ادراری و عفونت بدن خوبه. خلاصه رفتم نایلون آوردم و چیدم آوردم روی پارچه پهن کردم و خشک شد. اینم عکسش که بینهایت عاشق رنگ فوق العاده اش هستم. کنارش یک کمی یاس خوشه ای خشک کردم تا از رنگ زردش استفاده کنم تو تزئینات!

حواستون باشه اگر گل محمدی یا پنیرک یا نعناع و ازینجور چیزا خشک میکنید، بهتره روی پارچه پهن بشه و توی سایه خشک بشه تا عطر و طعمش حفظ بشه.

یه کمی هم گل محمدی چیدم گذاشتم خشک بشه

اینارو من میذارم روی میز وسط اتاقم که هم بوش تو فضا بمونه، هم زیبا بشه اتاقم و هرکس میاد کلی خوشش میاد. یه روز مهندسمون اومد و گل محمدی ها رو دید. گفت اینا که بو ندارن اصلاً! گفتم از هیچی بهتره دیگه!

امروز ساعت 7.5 صبح دیدم اومد اتاقم و یه نایلون آورد توش پر گل محمدی. مادرش داده بود. اینقدر بوش خوب بود که آدم مست میشد. یک کمی روی میز ریختم که هوا عوض شه و ملت حالشون جا بیاد 

 

حس خوبیه که همکارایی داری که با این کار به ظاهر ساده خوشحالت میکنن. شاید یه نایلون گل محمدی ارزش مادی زیادی برای مهندس و مادرش نداشته باشه، اما برای منی که توی شهر غریب هستم و همکارای واحدم از این بخارها ندارن و من همش دارم از شمال براشون وسیله میارم، یک دنیا ارزش داشت! خدا دلشونو شاد کنه 

خدای خوبم! میشه لطفاً یه چند تا دیگه از این همکارای خوب نصیبم کنی؟ نه اینکه وقتی من پنیر یا میوه مو میذارم توی یخچال، همکارم بدون اینکه بهم بگه اونا رو بخوره و به روی خودش نیاره و وقتی یکی دیگه بهش میگه مال فلانیه، بگه من بهش گفتم!!!

شب آرزوهای بی آرزو

خدایا امسال توی شب آرزوها دو تا فرشته رو فرستادی پیشم. ازت ممنونم که توی این شب عزیز، پدر و مادرم مهمان ما هستن و من به آرزوم رسیدم. دلم براشون بی نهایت تنگ شده بود و وقتی دیشب شنیدم که دارن میان قم، بی اختیار اشکام از شادی سرازیر شد!

ازت ممنونم که توی این شب عزیز اونا رو برای آرامش من و همسرم فرستادی اینجا. وقتی پیش مامانم هستم آروم آرومم. انگار گمشده ام رو پیدا کردم. مامان و بابام رو بینهایت دوست دارم و ازت میخوام در پناه خودت سلامتشون نگه داری و بهم توفیق خدمت کردن بهشون رو بدی.

ساعت 5 صبح رسیدن خونه. دلم میخواد سرمو بذارم روی پای بابام و یه دل سیر بخوابم. دوست دارم مامانمو بغل کنم و کنارش خوابم ببره و وقتی چشمامو باز میکنم کنارم باشه و پیشونیشو ببوسم.

این روزها خیلی کلافه بودم. خیلی کار داشتم. خیلی سرم شلوغ بود. بی حوصله بودم. روحم خسته بود. بهانه گیر شده بودم و بخاطر مشکلاتی که توی ساختمونمون بوجود اومده بود و همسایه ها اذیتمون میکردن، من و علی عصبی بودیم. اما الان من خوشحالم. هیچوقت اینقدر خوشحال نبودم. 

امشب لیله الرغائبه... پیامبر در این باره می‌فرمایند: از اولین شب جمعه ماه رجب غافل نشوید. فرشتگان آن را لیله الرغائب می‌نامند. چرا که وقتی یک سوم از شب گذشت هیچ فرشته‌ای نیست مگر اینکه در کنار کعبه شریف آید آنگاه خداوند نظر مرحمت به آنان کند و فرماید: فرشتگانم هر چه خواهید از من بخواهید فرشتگان گویند: بار الها! حاجت و خواسته ما آن است که روزه داران ماه رجب را بیامرزی خداوند خداوند متعال فرماید: آمرزیدم.
امروز روزه خیلی ثواب داشت و من حواسم نبود! اما امشب نماز داره. ما بین نماز مغرب و عشا، دوازده رکعت نماز بجاى مى‏آورى، هر دو رکعت با یک سلام به این ترتیب که در هر رکعت یک مرتبه سوره «حمد» و سه مرتبه «سوره قدر» و دوازده‏ مرتبه «سوره توحید» مى‏خوانى و هنگامى که از نماز فارغ شدى هفتاد مرتبه مى‏گویى:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ وَ عَلَى آلِهِ [وَ آلِ مُحَمَّدٍ] . 

سپس به سجده مى‏روى و هفتاد مرتبه میگویى:
سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَ الرُّوحِ 
پاک و منزّه است پروردگار فرشتگان و روح

آنگاه سر از سجده بر مى‏دارى و هفتاد مرتبه مى‏گویى:
رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجَاوَزْ عَمَّا تَعْلَمُ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیُّ الْأَعْظَمُ 
پروردگارا!مرا بیامرز و بر من مهرورز و از آنچه از من مى‏دانى بگذر،تو خداى برتر و بزرگترى

دوباره به سجده مى‏روى و هفتاد مرتبه مى‏گویى:
سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَ الرُّوحِ 

سپس حاجت خود را مى‏طلبى که به خواست خدا برآورده خواهد شد.
آگاه باش زیارت حضرت رضا (ع) در ماه رجب مستحب است، و انجام آن در این ماه امتیاز خاصى دارد، همانگونه که انجام عمره در ماه رجب فضیلت دارد تا جایى که روایت شده انجام آن در این ماه، در فضیلت همتاى حج است.
از همگی التماس دعا