زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

عنوان ندارد

یه زمانی نوشتن تو دنیای مجازی بهترین تفریحم بود. کوچکترین اتفاق میشد یه سوژه برای نوشتنم. کم کم از دنیای مجازی فاصله گرفتم. قبولی تو ارشد و درس و ازدواج و پایان نامه و کار بیرون و اومدن بچه و ... همه و همه دست به دست هم دادن تا روز به روز فاصله ام بیشتر بشه.

مخصوصاً که گوگل ریدر و اینا دیگه رفت و نمیتونستی وبلاگایی که آپدیت شدن رو تو وبلاگت ببینی. دیگه همه کمتر مینوشتن و کمتر میخوندن و انگیزه ها ازبین رفت. با چه شوقی هی وبلاگارو باز میکردم تا مطالبشونو بخونم و حتما کامنت بذارم و خودم هم بعد از ارسال پستم با ذوق میومدم نظراتو میخوندم. چقدر دلم برای اون روزهای خوب تنگ شده ...

ریحان من روز به روز داره بزرگتر میشه و کارای جدید انجام میده. در پایان 6 ماهگی دندوناش شروع به در اومدن کرد و الان که 8 ماه و 9 روزشه، هشتمین دندونش هم لثه اش رو پاره کرده و داره در میاد. کلاً بچه ام عجله داشت برای غذاخوردن! 

یه هفته ای میشه که ریحانو بردم مهد. تا الان پیش خودم بود. خیالم راحت بود و شیرشو میخورد و میخوابید. هفته قبل معاون آموزشی دانشگاه که قبلاً رئیس مرکزمون بود اومد دید ریحانو آوردم و گفت یا بذارش مهد یا برو بچه ات بزرگ شد برگرد! رئیسم و رئیس بیمارستان و بقیه گفتن نبر اما من دنبال دردسر نیستم. دیدم ببرمش مهد بهتره. این شد که وقتی ریحانو میارم بیمارستان و میخوابه، ساعت 10.5 الی 11 که بیدار میشه شیرشو میدم و می برمش مهد میذارم. اینطوری لااقل با بچه ها و مربی بازی میکنه و منم به کارام میرسم. یعنی یه آدم بیکار میخواد فقط بشینه جلوش باهاش بازی کنه 



فعلاً همین. خبر خاصی نیست. گفتم به دوستایی که منو شرمنده کردن یه خبری از خودم بدم