زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

همه بیایند

مقام معظم رهبری: 

همچنان که شرکت در انتخابات یک وظیفه است، گزینش خوب و آگاهانه هم یک وظیفه است. مساله اول در انتخابات این است که همه در این آزمون عمومی ملت ایران شرکت کنند و نشان بدهند که ملت ایران زنده است و به سرنوشت کشورش علاقه دارد. 

مردم همه در انتخابات شرکت کنند. پرشور شرکت کنند، آگاهانه شرکت کنند، فکر کنند، تحقیق کنند و آن کسی را که می خواهند انتخاب کنند. 

حضور آگاهانه در انتخابات و انتخاب هوشمندانه از سوی آحاد مردم ، مشارکت در سرنوشت کشور است.

من نوشت: 

در شرایط فعلی مهم نیست به چه کسی رای میدید

به هر کسی رای بدید، به فرد مورد تائید صلاحیت شورای نگهبان رای دادید

مهم حضور در انتخاباته،

حتی با رای سفید!!!! 


یادش بخیر. چهار سال پیش، من و بابام و مامانم و خواهرم با هم رفتیم و در انتخابات شرکت کردیم. من هم بعد از رای دادن، جلوی یک مینی بوس قرمز وایسادم و این عکسو از انگشتم گرفتم!  من مردۀ اینهمه استفاده از امکانات خودمم. اصن یه وضعی! 

اسباب کشی به خونه خودمون

سلام. تاخیرم رو ببخشید. هفته قبل که رفتیم شمال و جمعه برگشتیم. بعدشم اینقدر کار داشتم که فرصت نوشتن نبود. بعدش هم اینترنت قطع بود و وقتی هم وصل میشد نه وقتشو داشتم ونه حسشو! من شرمنده همه کسانی هستم که هی میان اینجا و می بینن خبری نیست!

به لطف خدا پریروز پول مستاجرمون رو دادیم و بلند شد. به قول گیسو انگار موقع خرید خونه خدا خودش کمک میکنه و به طرز معجزه آسایی پول جور میشه. حالا بماند که این وسط دهن بعضی ها مورد عنایت قرار میگیره، اما خب رضایت بخشه و یاری خدا به وضوح قابل مشاهده است و همین تحمل سختی ها رو شیرین میکنه. 

این خونه رو که ما خریدیم، یه خونه 63 متری اه. با اینکه متراژش کمه، دو خوابه است و نقشه اش معقوله. فقطنورگیرش کمه که علی نقشه ش رو کشیده بود و قرار بود جای آشپزخونه شو تغییر بدیم اما برآورد کردیم دیدیم 10-15میلیون هزینه ش میشه و قیمت خونه رو بالا نمی بره. از اونجایی هم که این خونه الان نزدیک 6 سال ساخته، باید کم کم به فکر تعویضش باشیم و هزینه کردنش فایده ای نداره. خلاصه این شد که با همین سیستم میخوایم بریم توش.

خونه مون رو تیر ماه پارسال قولنامه کردیم و تا 22خرداد امسال مستاجر داشت و باید 15 میلیون پول رهنش رو میدادیم که بلند شه. قرار بود وام بگیریم و 20م خرداد تازه جلسه داشتن که بهمون وام بدن یا نه! مستاجرمون هم گفت من 21م چک دادم به صاحب خونه جدیدم و ما نگران جور کردن بودیم چون قاعدتاً 20م جلسه باشه، چند روزی طول میکشه تا پول رو بهمون بدن. 

هفته قبل که شمال بودیم، قضیه رو به مامانم گفتم. گفت بابات برای ساخت یه حسینیه کوچولو یه کمی پول داره. بهش بگو ببین میده بهت یکی دو هفته؟ بهش گفتم و قبول کرد و کارتشو داد. اول قرار بود پول حسینیه رو بده اما بعد گفت پولی رو که برای خرید ماشینش کنار گذاشته بود رو میده بهمون چون پول حسینیه رو نمیخواد دست بزنه. ماشین قبلی بابام پیکان بود. هرچند از دید خیلی ها برای یه استاد دانشگاه افت کلاس داشت، اما ما که ازش راضی بودیم! پارسال برادرزاده م که دنیا اومد، بابا اونو داد به داداشم و خودش ماشین نداشت. بعد خورد به داستان خونه خریدن ما. بیچاره هی پول جمع میکرد برای ماشین، من ازش قرض میگرفتم برای خونه و پرواضحه که پس دادنی در کار نبود (البته این یکی رو خداییش میخوایم پس بدیم ).

خلاصه به لطف خدای بزرگ 15 تومن جور شد و قرار شد واممونو که گرفتیم بدیم به بابا. پریروز هم مستاجر اثاث کشی کرد و خونه رو که بهتره بگم خرابه، تحویل گرفتیم. دور از جونتون عین سگ دونی اه! تمام کف خونه و دیوار و حموم و دستشویی و آشپزخونه پر چرک و کثافته. بی انصافا خونه رو به گند کشیدن و رفتن! تمام در و دیوارو دخترشون نقاشی کشیده. موکتا کثافته. درو زدن شکوندن! بهشونم که گفتیم، گفتن از قبل بوده و زیر بار نرفتن که مقصرن! من که نمیگذرم ازشون! خدا رو نمیدونم! بالاخره باید یه چیزی برای قیامت داشته باشیم دیگه؟؟؟

خوبیش اینه که خونه مون تو همین ساختمونی که مستاجریم هست و اسباب کشی راحته. من و علی امروز میخوایم آینه و قرآن ببریم چون روز مبارکیه و تولد امام حسینه. مامانم و خواهرم هم جمعه میان که به امید خدا اسباب کشی کنیم و بریم بالا. 

انشالله که همه کسانی که خونه ندارن به زودی خونه دار شن و  وسیله ازدواج همه مجردها فراهم شه و به قول علی همه موجودات عالم هستی خوشبخت باشن 

همایش و آبپاش

اینقده این روزها دوست دارم بزنم خودمو له و په کنم که حد نداره! اصلاً کارایی قبل رو ندارم. الان یک ماهه پایان نامه ام رو بوسیدم گذاشتم کنار و عین خیالم هم نیست!  حسابی پوست کلفت شدم!

چهارشنبه قبل همایش برگزار شد و همونطور که گفتم من مجری بودم. خودم خیلی راضی نبودم و انتظار بیشتری ازخودم داشتم اما دیگران تعریف میکردن و گفتن برای برنامه های بعدی هم من باید مجری باشم!

تو همایش به سخنرانا کیف داده بودن. وقتی کیفا رو بهشون میدادن، به این فکر کردم که من توی محل کار قبلیم 5 سال تو برنامه های مختلف مجری بودم و کلی زحمت می کشیدم و هیچ تشکری ازم نمیشد. نه زبانی و نه عملی! چه خوب بود یکی از این کیفا رو به من میدادن!  

آخرای همایش دکتر اومد بهم گفت یک کیف برایمن در نظر گرفتن و با اتمام برنامه برم تحویلش بگیرم. خیلی خوشحال شدم. از اینکه اینجا حداقل دیده میشم. از اینکه لااقل این همه زحمت میکشم، اقرار دارن و ازم تشکر میکنن! من به این کیف نیازی نداشتم ولیکن دوست داشتم برای علی بگیرمش. کیف لپ تاپش برای حمل برگه و مدارکش مناسب نبود و این کیف جون میداد برای کار اون  ببینید:

خلاصه، خوشحال و خندان برنامه به پایان رسید و علی هم واقعاً از کیف خوشش اومد. 

میخواستم توی این پست کلی غر بزنم و از مشکلات و خستگی روحیم بگم، اما با غر زدن هیچی عوض نمیشه. پس بیخیال! چند وقت قبل رفتم یه آبپاش برای باکس هام خریدم. هرچند تمام بوته های خیارم آفت گرفت و همزمان با نعناع هام از بین رفت و شاهی هام به فنا رفتن، اما هنوز گوجه و ریحونام سرحالن و من دوسشون دارم  تازه شم یه گلدون کوچولو گل قاشقی خوشگل هم خریدیم که دیدنش منو سر کیف میاره!

علی اینقده از این آبپاش خوشش میاد. میگه معمارانه است. همون شلنگه که پیچ خورده و به شکل آبپاش در اومده و معماری یعنی همین. خوشگله. نه؟

ادامه مطلب ...

کمی خنده

تو خونه ما همیشه علی ظرف میشوره. میگه هم دوست دارم، هم بهم آرامش میده . منم از خدا خواسته، قبول کردم اون ظرفارو بشوره. بخاطر آب قم ماشین ظرفشوئیم رو استفاده نمیکردم. چند وقتیه که شنیدم آب قم املاح نداره (داشتن که داره، اما کمتر شده). به همین خاطر پودر ماشین ظرفشویی خریدم و گاهی وقتا ظرفارو با ماشین میشوریم.

دیروز بعد از خوردن نهار، دیدم علی کار داره. گفتم بشقاب و کاسه و لیوانارو میذارم توی ماشین. تو فقط زحمت قابلمه رو بکش. بنده خدا شروع کرد به شستن ظرف. حالا مگه تموم میشد؟ طرف ماست و ظرف دوغ و سینی و خلاصه هرچی بگی یکی یکی اضافه میشد به ظرفای توی سینک. به قول مامانم به زبون محلی "ظرف وَچِه کِندِه" (ظرف بچه میزاد!) .

علی بینوا هم هی میشست و میدید تموم نمیشه! دیدم میگه: خانوم والا امروز من از روزای دیگه هم بیشتر ظرف شستم!!! میخوای تو یخچال و کابینتا رو نگاه کن ببین دیگه ظرفی نیست بشورم!  منو میگید، از خنده داشتم روده بر میشدم! خیلی لحنش باحال بود آخه!

خدایا این شادی های کوچیک رو از ما نگیر 

روزت مبارک مرد من

مهربون همسرم؛
شاید هیچوقت مستقیم بهت نگفته باشم، اما الان میگم که با داشتن تو، خوشبختی رو با تموم وجود حس میکنم.
خیلی مواقع بوده که باید کوتاه می اومدم و نیومدم (که همش هم بخاطر خودت بوده!)،
خیلی جاها باید به قول خودت یه ببخشید ساده میگفتم (حتی اگر حق با من بود) تا آتیشت بخوابه و نگفتم،
خیلی شبها باید پا به پای تو بیدار می بودم و نبودم (یعنی نتونستم بیدار بمونم!)،
خیلی وقتها یادم رفته که تو از همون اول بهم گفتی هر غذایی رو نمیخوری و من تلاش نکنم عادت غذاییت رو تغییر بدم و من توجه نکردم،
و ....
اما میخوام بگم 
با وجود تمام جر و بحث های گاه و بیگاهمون، قهر و آشتی هامون، عصبانیت و ناراحتی های بینمون 
عاشقانه دوستت دارم و داشتنت بزرگترین غرور زندگیمه 
مرد من، روزت مبارک و امیدوارم سایه ات سالهای سال بالای سرم باشه

تو شروع شادی و لحظه پایان غمی
نیمه گمشده من، نه زیادی، نه کمی 
تو نگاهت به تموم آرزوهام میرسم
یه فرشته از بهشتی که تو سرنوشتمی


تو فقط لیلی باش، دل مجنون با من
گذر از این هفت خوان، سخت و آسون با من
لحظه های شادی، همه شون مال تو
غم اگه پیدا شد، تو نترس اون با من

روز مرد بر تمام مردان و پدران زحمتکش سرزمینم مبارک 

تقدیم به پدر حقیقی مان، امام زمان-ارواحُنا فِداه:
ای سفر کرده موعود بیا ----------------- که دلم در پی تو دربه در است
جان ناقابل این چشم به راه --------------- برگ سبزی به تو، روز پدر است