زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

عیدتون مبارک

در سایه ایزد تبارک            عید همگی بود مبارک


پیشاپیش عیدتون مبارک

ما داریم میریم ولایت... انشالله که سال خوبی داشته باشید و تعطیلات بهتون خوش بگذره

من چطورم؟

سال 92 هم دیگه داره نفسای آخرشو میکشه. سال خوبی بود برام. امیدوارم سال جدید برای همه سرشار از خبرای خوب باشه.

دوست دارم بدونم از نظر شما من چطور آدمی هستم. خوب یا بد هرچی هست رو بهم بگید. احساستون از اومدن به اینجا و خوندن وبم رو بگید. اینکه چه اخلاق های خوب و بدی دارم. همیشه دوست داشتم و دارم نظر دیگران رو راجع به خودم بدونم! 

دلم میخواد بدون رودروایسی هرچی میدونید در موردم بگید. حتی نکات منفی هم خوشحالم میکنه چون واقعاً دوست دارم نقطه ضعف های خودم رو بدونم و خودمو عوض کنم.

منتظر نظراتتون هستم

میم مثل مادر

دیشب یه لحظه حسابی دلم گرفت. دلتنگ مامانم شدم خیلی زیاد. آخه داشتم با خودم فکر میکردم که خسته شدم از بس خوردم و غذا خوردن دیگه برام مثل سابق لذت بخش نیست و چقدر دوست داشتم مامانم اینجا بود و برام غذا درست میکرد  دلم نمیاد بهش بگم پاشو بیا اینجا من ببینمت و اون بخاطر من تو جاده باشه و خسته شه.
تو بارداری هضم غذا طولانی تر میشه و همش احساس میکنی معده ات پره. بعد اگر مثل من شدیداً اهل لواشک و ترشک باشی و با خوردنش قند خونت بیاد پایین، مجبوری هی غذا بخوری تا قنده بره بالا بلکه یک کمی حالت جا بیاد! اینه که برای منی که شام نمیخوردم و معده م زیاد پر نمیشد سخته. داشتم به اینا فکر میکردم که یاد سختی های مامانم افتادم. با خودم فکر میکردم چقدر مامانم سر ما سختی کشیده پس! چقدر من باید قدردانش باشم و دستاشو ببوسم...
عاقا در همین گیر و دار دیدم گوله گوله اشک داره میاد پایین. حالا علی هی میگفت چته؟ میگفتم هیچی. باز هی اشک میومد. دیگه به هق هق رسیده بودم و تا میرفتم یه دل سیر گریه کنم علی برمیگشت نگام میکرد اشکه گیر میکرد وسط راه! بعد اون هی میخندید! 
اصولاً درک علت گریه خانومها برای مردا سخته! مخصوصاً تو بارداری که بخاطر افزایش انتقال دهنده های عصبی، فوران احساسات داریم و یهو آدم با کوچترین حرفی گریه اش می گیره! خب من در اون لحظه دلم تنگ شده بود و با گریه سبک میشدم! لامصب یه چیزی راه گلومو بسته بود و نمیذاشت حرف بزنم. بهش گفتم روتو برگردون و یه کمی گریه کردم و آروم شدم  حالا وسط این هیری ویری میگفت زنگ بزنم با مامانت صحبت کنی؟ فک کن!!! من اگر صداشو میشنیدم که هورهور گریه میکردم باز! گفتم نخیر لازم نکرده!
خلاصه اندکی اشک ریختم و راه گلوم باز شد و واقعاً آروم شدم. دیگه اون بغض تو گلوم نیست! 17 روز دیگه می بینمش ... برای دیدنش ثانیه شماری میکنم 
خدایا همینکه نفس میکشه و میتونم هر چند هفته یک بار ببینمش برام کافیه. همینکه صداشو میشنوم دلم قرص میشه به بودنش. حالاحالا ها ازم نگیرش خدا

امام سجاد (ع):

حق مادر بر تو این است که بدانی او تو را حمل نمود، آن گونه که هیچکس، دیگری را حمل نمی‌کند و از میوه‌ قلبش به تو داد که احدی به دیگری نمی‌دهد؛ تو را با جمیع اعضا و جوارحش در آغوش گرفت و خواب را به خاطر تو ترک نمود و تو را از سرما و گرما محافظت نمود و تو در برابر این همه خدمت، کجا می‌توانی شکر گزار او باشی، مگر به کمک و یاری و توفیق پروردگار!

یه پست سبز

چند وقتی بود از این پستای سبز نذاشته بودم. گفتم بد نیست از سبزی صحبت کنیم. چند وقت پیش که رفته بودیم ولایتمون، خونه مادرشوهرم یه نایلون سیر دیدم که سبز شده بود و افتاده بود. مادرشوهرم گفت اگر میخوای ببر چرخش کن برای ماست. گفتم نه سیر داریم. بعد یادم اومد یه گلدون بزرگ تو بالکنشون بلااستفاده افتاده. این شد که دست به کار شدم و با شوق فراوان سیرها رو یکی یکی توش کاشتم و آب دادم و برگشتیم قم و اصلاً یادم رفت چنین چیزی وجود داشته.

تا اینکه برای عروسی خواهرشوهر که رفته بودیم، رفتم تو بالکن که یهو چشمم افتاد به گلدونه و ذوق زده شدم. سیرها بلند شده بود و کسی نمی چیدشون! جون میده برای آش دوغ. اووووم به به. دهنم آب افتاد 

خونه بابام که بودم همش تو حیاط بودم و یه آبکش دستم بود سبزی میچیدم و بعد از شستنش، نون پنیر میاوردم و می افتادم به جون سبزی ها. انشالله بعد از تعطیلات عید میخوام سبزی بکارم تو باکس های سبزیجاتم. گوجه و خیار و سبزیجات. به به. من می میرم برای سبزی کاری

اینم یه آبکش سبزی حیاط خونه مادری به همراه گوجه های ریز. راستش دل خودمم بدجوری آب افتاد از دیدنش!!! 

اینم خیار محلی حیاط مامانمه که خیلی خوشمزه است. این هنوز کوشولواه 

این هندونه هه رو آخرش نفهمیدم ما خوردیمش یا نصیب ازما بهترون شد!

اینارو هم من کاشته بودم تو حیاط و اینقده دوسشون داشتم که خدا میدونه. یعنی الان آرزومه یه تیکه زمین داشته باشم اینجا و توش سبزی بکارم. به امید آن روز!!! به به 

سبزی کاری و گل کاری خیلی باعث تغییر روحیه آدم میشه. آدم حتی خسته هم بشه باز شیرینه. با دیدن سبز شدن و قد کشیدنش آدم احساس شادابی میکنه. هر روز بهشون آب میده و قربون صدقه شون میره! علی که با دیدن ناز کردن گل و سبزی هام و حرف زدنم باهاشون به شوخی میگه کاش به ما اینقدر توجه میکردی . از من نصیحت: حتماً انجامش بدین. بهتون قول میدم پشیمون نخواهید شد! الان بهترین زمان برای کاشت سبزی و صیفی جاته. اگر قصد سفر ندارید حتماً دست به کار شید. تو گلدون و کاسه و بطری نوشابه و هرچیزی که میشه خاک توش ریخت هم میشه سبزی کاشت!

خب تا اینجا دیگه بسه. غرض آب شدن دلتون بود که فکر کنم حاصل شد! 

این غرور لعنتی

به نظرم اینکه حس کنی از بقیه بالاتری و همه چیز رو میدونی و بقیه پپه هستن مقابلت اصلاً خوشایند نیست. دیدین آدمایی که احساس میکنن آسمون سوراخ شده و فقط اونا تلپی افتادن زمین و آدم دیگه ای مثل اونا آفریده نشده! نمیدونم چرا اینطوری ان. به نظرم بیشتر نقش بازی میکنن تا کمبودهاشونو زیر نقابی که جلوشون گرفتن پنهان کنن. جالبه که خدا هم براشون داره!

مثلاً همسر خان یه همکاری داره تو اداره شون که فکر میکنه تنها و بهترین معمار روی زمینه و طرح هایی که میزنه در دنیا نظیر نداره! فکر میکنه بالاترین IQ دنیا مال اونه و نخبه محسوب میشه! خودشو IQ بالای 140 معرفی میکنه به همه و خوشم میاد علی یه بار حالشو گرفت و گفت تو با این IQ پس پیش ما چه کار میکنی؟؟؟؟ 

همش ادعا میکرد که من تو طراحی از همه سرترم و اگر ارشد امتحان بدم بدون خوندن قبولم. نشون به اون نشون که پارسال همسرخان و امسال یه همکار دیگه شون ارشد قبول شدن و این آقا قبول نشد! باز نشون به اون نشون که تو آزمون نظام مهندسی همسرخان پارسال قبول شد و این آقا رد شد و الان در کما به سر میبره! 

برای دهه فجر مسابقه دارت گذاشته بود اداره شون. از مدتها قبل کری میخوند که من همه رو شکست میدم و جالبه روز مسابقه نفر آخر شد و مبهوت مونده بود! از کسایی شکست خورده بود که میگفت عددی نیستن!!! جالبتر اینکه بعد شکست هنوزم باور نداشت و میگفت حق کشی شده و شما حواسمو پرت کردین و بعد میرفت به برنده ها میگفت بذارین من جای شما برم مسابقات استانی!!!

نمیدونم چرا امثال این آقا اینطورن. به قول علی نشونه ها رو نمی بینن! اینکه مدتیه که همش پی در پی داره شکست میخوره اصلاً به چشمش نمیاد و فقط دنبال تائید دیگرانه! همش از خودش تعریف میکنه و میخواد دیگران تصدیق کنن گفته هاشو.  جالبه تا چندوقت پیش همش بقیه رو مسخره میکرد که فراموشی دارین و هیچی یادتون نمیمونه و مغز من مثل کامپیوتر دقیقه و هیچی از یادم نمیره. نشون به اون نشون که خودش هم خیلی چیزها رو از یاد می برد! اینه چوب خدا!

اینقدر از این غرور کاذبش بدم میاد! خب که چی؟ به قول علی آدمی که از نطفه نجس به وجود میاد و آخرش نصیب خاک میشه، جایی برای غرور داره؟ چرا ما آدمها اینقدر مغروریم؟ چرا فکر میکنیم ما همه چیز دانیم و بقیه احمقایی بیش نیستن؟ هرکسی به قدر فهم و شعور و سواد خودش رفتار میکنه و بالاخره اندوخته هایی داره. قرار نیست با خودمون مقایسه اش کنیم و جلوی دیگران مسخره اش کنیم!

نـردبان خـــلق ایـــن مـــا و مـــن است

                             عـــــــاقبت زیــــــن نــــردبان افــــتادن است

هــــر که بـــــالاتر  رود ابـــــله تر است

                           کــــــاستخوان او بـــــتر خـــــواهــــد شکست!

لقمان به پسرش گفت: «اى پسرم! واى بر کسى که زور گوید و تکبّر ورزد! چگونه خود را بزرگ مى شمارد کسى که از گل آفریده شده و به گِل باز مى گردد و نمى داند به کجا خواهد رفت؟! یا به بهشت مى رود، که در این صورت رستگار است؛ یا به جهنّم که در این صورت آشکارا زیان کرده و بدبخت شده است».

 

این حکایت هم جالب بود به نظرم:

روزی عیسی بن مریم (ع) از صحرایی می گذشت. به معبدی رسید که پیرمردی روحانی در آنجا مشغول عبادت بود و در آنجا هم زندگی می نمود با او به سخن گفتن مشغول بود که جوانی که به کارهای زشت و ناپسند شهره بود از آنجا در حال گذر بود وقتی متوجه حضور حضرت عیسی (ع) و پیرمرد عابد شد دست و پایش را از شرم گم کرد و همان جا ایستاد و با خود گفت : خدایا من از کردار زشت خویش شرمسارم ، اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنشم کند چه کنم ؟ خدایا عذر مرا بپذیر و آبرویم را مبر . مرد عابد تا جوان را دید سرش را به آسمان بلند کرد و گفت : خدایا مرا در قیامت با این جوان گناهکار محشور مکن . در این هنگام خداوند به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانی، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خود بینی اهل دوزخ!!!

کیمیای سعادت غزالی