زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

دلم نوشتن میخواهد

دلم نوشتن میخواد. از اون نوشتن هایی که بعدش حس خوبی میاد سراغت. نوشتنی که توش انرژی مثبت موج بزنه. 

این روزها درگیر مسئله انتقالی هستیم. هم نگران موافقت اینجا بودم و هم نگران دانشگاه مقصد. متاسفانه تنها چیزی که برای مسئولین ادارات مهم نیست رفاه وآرامش روحی پرسنله. به هر قیمتی شده  مخالفت میکنن و نمیذارن طرف بره به زندگیش برسه. آخه وقتی روح من درآرامش نباشه چطور میتونم بازدهی داشته باشم و کارمو درست انجام بدم؟

5شنبه رفتم دانشگاه مقصد پیش رئیس مرکز تحقیقات که از قضا معاون آموزشی دانشگاه هم هست. شکر خدا تونستم نظرشو جلب کنم و ترغیب شد که من به درد مرکزش میخورم. قرار شد درخواستمو خواهرشوهرم ببره پیش معاون توسعه. فقط مسئله اینه که معاون پژوهشی مون اول موافقت کرد و نامه برای معاونت توسعه زد، بعد یهو پشیمون شد و زنگ زد بهش که دست نگه داره 

از این طرف دارم پیگیری میکنم که حل بشه

از اون طرف هم کارای علی گره خورده و اداره شون غیرمستقیم بهش گفته مشکل خودته که میخوای بری!مبدا و مقصد هردو اذیتش میکنن. اونم داره پیگیری میکنه.

ما هم این وسط موندیم. خونمون رو فروختیم و آخر برج باید تخلیه کنیم و اونجا هم خونه خریدیم!

تهش همه چی درست میشه اما خب آدم هم خسته میشه از لحاظ روحی دیگه ...

خدایا من که میدونم اینم یه امتحانه و دوست داری صدامو بشنوی، اما یادت باشه خونمون فروش رفته ها. فرصت کمه. دیگه بقیش با خودت 


دوست دارم چشم رو هم بذارم و ببینم همه این روزها گذشته و ما برگشتیم ولایت و در آرامش به سر میبریم...


اینم دخترک ناز من