زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

یه روز خوب بعد از مدتها

پایان نامه رو که دفاع کردم برگشتم قم. خستگی راه و پایان نامه تو بدنم بود. قرار بود پسرداییم و خانمش، دوتا از خاله هام و دایی ام با مامانم و خواهرم بیان خونه مون. میخواستن برن یزد و کرمان و یک شب قرار بود پیش ما بمونن. اول قرار بود 15 نفر باشن ولی بعدش تحلیل رفتن تا شدن 6 نفر!
شب قبلش فسنجون درست کردم و دسر پان اسپانیا و قرار بود 5شنبه مرغ شکم پر درست کنم که خواهرم زنگ زد و گفت 6 نفرن و منصرف شدم. خلاصه اومدن و شام خوردن و دیروز صبح رفتن حرم و قرار شد برن روستای تاریخی ابیانه. خیلی دلم میخواست ما هم بریم. علی به شدت کار داشت. هم کار نظام مهندسی بود و هم کار اداره ش و هردوشون بخاطر پیچیده شدن موضوعش اعصابشو ریخته بودن به هم. خلاصه خیلی فکرش مشغول بود. هم دلم نمیخواست کارش عقب بمونه و بخاطر رفتن باهاشون اذیتش کنم، هم دلم میخواست بریم چون بخاطر دانشگاهش و کارای نظام و اداره اصلاً هیچ جا نمیرفتیم و به تغییر روحیه نیاز داشت.
مخصوصاً که ابیانه یه جای تاریخی داشت که بافت سنتیش حفظ شده بود و مطمئن بودم بخاطر رشته اش (معماری) خیلی لذت می بره. زنداییم گفت شما نمیاین؟ گفتم ببینم علی آقا چی میگه. اولش گفت میریم، بعد گفت نمیریم. از حرم که برگشتن گفتن چرا آماده نیستین؟ گفتم ما نمیایم چون علی آقا خیلی کار داره. بعد دیدم علی بلند شد رفت اونور لباس پوشید و گفت بریم.
خیلی خوشحال شدم. بیشتر از خودم برای علی. خلاصه حرکت کردیم و راه افتادیم سمت نطنز. با ورود به جاده ابیانه تغییر آب و هوا رو حس کردیم. همینطور درختای تنومند و سرسبزش قشنگ بود. ببینید چقدر زیباست
 
ادامه مطلب ...

هیپ هیپ، هوراااااااا

بالاخره تموم شد. دیروز صبح ساعت 8.15 دقیقه دفاع کردم و نمره 17.90 از 18 گرفتم. بهم 18 ندادن چون قرار گذاشتن تو رشته ما کسی نمره کامل نگیره!

دفاعم فوق العاده بود. بهتر از تصورم! یکشنبه هفته قبل رو مرخصی گرفتم و با هر بدبختی بود تماس گرفتم با مریضا و پرسشنامه ها رو تکمیل کردم. تا غروب یکشنبه طول کشید تماس و ورود اطلاعات به کامپیوتر. بعد نشستم با SPSS آنالیز کردم و فصل یافته ها رو آماده کردم. فصل بحث رو فقط جهت خالی نبودن عریضه خیلی فرمالیته نوشتم! خودم که اصلاً راضی نبودم و به نظرم آبدوغ خیاری بود.

استاد گفت فقط بیا که نوبت دفاع بگیری و بعدش اصلاح کن. سه شنبه دانشگاه بودم و برای دیروز نوبت دفاع گرفتم. شبش برگشتم قم و نشستم تکمیلش کردم و چهارشنبه مشاور آمارمون اومده بود مرکزمون و تونستم آنالیزمو تخصصی تر کنم و هر روز احساس میکردم متنم داره پربارتر میشه. 

خلاصه هرطوری بود تا شنبه تکمیلش کردم و پاورپوینت الکی درست کردم و راهی شمال شدم. ساعت 10.5 رسیدم خونه و از دست ارمیا نمیتونستم پاورپوینتمو تکمیل کنم. 12 شب نشستم به تکمیل پاورپوینت و اسلایدها رو تموم کردم و 2.5 خوابیدم. صبح ساعت 5.5 بیدار شدم باز کامل ترش کردم و با دوتا زن داداشام رفتیم دانشگاه. 

داشته باشید که تا ساعت 7.10 دقیقه هنوز یک دور کامل پاورپوینتمو نخونده بودم!!!! لامصب هیچی هم استرس نداشتم. آخرش به علی گفتمم یک کمی استرس بهم تزریق کن اینقدر آروم نباشم 

خلاصه، یه دور خوندم و بعدش استاد راهنما و داور اومدن و شروع کردم. با اعتماد به نفس فراوون صحبت کردم. تموم که شد استادم کلی تعریف کرد و گفت من تو دوران تدریسم دو سه تا شاگرد زبر و زرنگ داشتم که یکیشون ایشون بودن. اینقده ذوق کردم (اسمایلی یک مردادی عاشق تعریف کردن!) و حالا هی استاد تعریفمو میکرد و من سرم پایین بود. خلاصه داوره اومد یه سوال کرد که منو بذاره تو منگنه.

گفت شما یکی از مولفه هایی که سنجیدید کیفیت زندگی بوده. گروه افراد سالمتون از افراد مراجعه کننده به بخش اورژانس بوده. خودتونم میدونید خیلی از بیماریها کیفیت زندگی رو تحت تاثیر قرار میدن. اونو چطور توجیه میکنید؟ گفتم استاد پرسشنامه کیفیت زندگی، وضعیت جسمی و روحی بیمار طی 4 هفته قبل رو تحت پوشش قرار میده. مثلاً میگه چه مقدار طی 4 هفته قبل درد داشته اید؟ یا چه مقدار طی 4 هفته قبل سرزنده و سرحال بودید؟ مریضی هم که مثلاً بخاطر سرماخوردگی مراجعه میکنه 2-3 روز و نهایتاً یک هفته این وضعیتو داره اما 4 هفته قبلش رو تحت پوشش قرار نمیده!

مقادیر دیگری سوال هم پرسید که جوابشو دادم و خلاصه پذیرفت. بعد هم نمره مو اعلام کردن. انتظار 18 داشتم ولی خب 17.90 هم داداش 18 هست  حالا باید مقاله مو آماده کنم و بفرستم برای مجله تا اون دو نمره رو بگیرم. اینطوری معدلم بالا میره. مطمئن هم هستم مقاله ش میکنم. حالا هستید و می بینید!

احساس میکنم بار خیلی خیلی سنگینی رو از روی دوشم برداشتن. احساس آزادی میکنم! خیالم راحته ...

خدای مهربونم شکرت که مثل همیشه هوامو داری ...


دیدار نوشت: راستی عصر جمعه یه دوست خیلی خوب رو دیدم که دیدنش خیلی لذت بخش بود برام. گیسوی شیطون رو دیدم. تو حرم قرار گذاشتیم. برای اینکه راحت تر همو پیدا کنیم بهش گفتم من یه روسری پلنگی سرمه. اونم گفت روسریم صورتیه! اومدم محل قرار هرچی دنبال روسری صورتی میگردم پیدا نمیکنم. یهو یه خانم با روسری سرمه ای میبینم که خنده های شیطنت آمیز میکنه. دیدم بعله گیسو خانمه!  بهش میگم چرا گفتی روسری صورتی؟ گفت میخواستم اذیتت کنم! کمتر از نیم ساعت پیشش بودم اما تو همون لحظات خیلی انرژی گرفتم از دیدنش. شیطون و پرجنب و جوش بود. مثل نوشته ها و عکساش. امیدوارم همیشه همینطور شاد باشی گیسو جان

busy days!!!

من شرمنده همه دوستان هستم  این روزها اینقدر سرم شلوغه که حد نداره. مدیرگروهمون ضرب العجل تعیین کردن و گفته باید تا 20 شهریور دفاع کنیم. منم هرطوری هست دارم خودمو جمع و جور میکنم که بتونم تا اون موقع دفاع کنم. 26 تا مریض قلبی دیگه مونده که تماس بگیرم و پرسشنامه پر کنن. دعا کنید بتونم تا فردا تمومش کنم و متن پایان نامه امو هم تکمیل کنم...

چقدر سرم شلوغه... 

مطمئنم خدا کمک میکنه ولی بهم فشار میاد. پس خودمو برای یک هفته سخت و طاقت فرسا آماده میکنم!!! 


بعداً نوشت بدبخت شدانه: گل بود، به سبزه نیز آراسته شد!!! امروز زنگ زدم استاد راهنمام گفت من تا 15م هستم و بعدش میرم سفر. باید سه شنبه با پرینت پایان نامه دانشگاه باشم تا برگه ها رو امضا کنه و نوبت دفاع بگیرم! یعنی همچین خاکی تو سرم شد که نگو!!! 

عکس میزنهارخوری و مبل و تختم

خب خب خب. رسیدیم به عکس خریدامون. بالاخره تخت رو هم تحویل گرفتیم پریشب و با مکافات اونو به هم وصل کردیم و روتختی مو که از سوریه خریده بودم گذاشتم روش. یادش بخیر سال 88 به قیمت 68000 تومن خریدمش! الان چقدر قیمت داره!!!

این تختمونه

اینم پاتختی شه که خیلی دوسش دارم

این میز آرایش هست که خیلی بزرگه. هنوز وسایل روش رو نچیدم

اینم مبلمونه که روش قراره کوسن هایی با زمینه کرم و گل های صورتی قرار بگیره. پارچه شو گرفتیم قراره خواهرم بدوزه برامون

این هم میزعسلی که فعلاً حکم میز تلویزیون رو برامون داره تا میزمونو تحویل بگیریم  بالشتو یادم رفت بردارم!

و این هم میز نهارخوریمون که بخاطرش مجبور شدیم کابینت های آشپزخونه رو بکنیم و به دیوار بچسبونیم تا جا باز بشه توی آشپزخونه

و در نهایت این هم گلای نانازم که خیلی دوسشون دارم و گذاشتمشون تو آشپزخونه روی لباسشویی و ظرفشویی که نور بخورن


با دیدن این عکسا باور میکنید خونه مون 63 متر باشه و تراس هم داشته باشه؟ 

یادداشتی برای تمام مردها

اینقدر این متن قشنگ بود که حیفم اومد پستش نکنم!!! متنش از تهمینه میلانی هست. البته با کمی ویرایش و حرف دل زنها رو به بهترین شکل بیان میکنه


پسرم، پسر ِخوبم؛           

میدونم که تو هم روزی عاشق میشی.   

میای جلوی من و بابات می ایستی و از دخترکی میگی که دوستش داری.

این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق، که تو خود حاصل عشقی....

 

پسرم!

مامانت برات حرف هایی داره. حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت می خوره.

عزیز دلم یه وقتایی زن، اخمو و بی حوصله میشه، روزهایی میرسه که بهونه می گیره.    

بدقلقی میکنه و حتی اسمتو صدا میکنه و تو به جای «جانم» همیشگی میگی بله و اون میزنه زیر گریه.

 

زنها موجودات عجیبی هستن پسرم.  

موجوداتی که میتونی با محبت آرومشون کنی و یا با بی توجهی از پا درشون بیاری.   

باید برای اینجور وقتها آماده باشی. باید یاد بگیری که نازشو بکشی. 

 

عزیزم. پسر مغرور و دوست داشتنی من

ناز کشیدن شاید کار مسخره ای به نظر برسه، اما باید یاد بگیری.

زنها به طرز عجیبی محتاج لحظه هایی هستن که نازشون خریدار داره.  

 

میدونی؟

این ویژگی زنه، گاهی غصه هاش مجبورش می کنه به گریه. خیلی پاپی دلیل گریه اش نشو.

همیشه نیازی نیست دنبال دلیل و چرا باشی تا بتونی راه حل نشون بدی

گاهی فقط باید بشنویش و بذاری تو بغلت گریه کنه و بعد فقط دستش رو بگیری و ببریش بیرون یه هدیه کوچولو براش بگیری و بگی که چقدر خوشگله.

ازش تعریف کنی و باهاش حرف بزنی.    

 

یاد بگیر که با مردونگیت غصه هاشو آب کنی نه از غصه آب بشه. 

اگر هم پای فاصله در میونه کافیه که بهش زنگ بزنی و باهاش حرف بزنی.

اگر بازم گریه کرد و آروم نشد دلسرد نشو. باز هم صداش کن.   

عاشقانه صداش کن، حتی اگه واقعاً خسته ای.

 

قول میدم درست اون لحظه ای که داری فکر میکنی این صدا کردنا فایده ای نداره و نمیخواد حرف بزنه و میخواد تنها باشه، بر میگرده طرفت و توی آغوشت خودشو رها می کنه و ...

 

زنها هیچوقت این لحظه ها رو که پاش وایسادی، فراموش نمیکنن و همه انرژی رو که براش گذاشتی، بهت بر می گردونن ...    

پسرم این روزها که مینویسم هنوز دخترکی هستم پر از آرزو، دخترکی که روزی زن میشه، مادر میشه: مادر تو!