زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

خرید سیسمونی

اینقدر ننوشتم که دست و بالم به تایپ کردن نمیره! البته موضوع خاصی برای نوشتن ندارم. تا حدی که دیشب به علی گفتم سوژه برای نوشتنم پیدا کنه 

جونم براتون بگه که الان هفته 28م بارداری هستم. از اول بارداری هر روز یه جام درد میکرد. یه مدت تهوع استفراغ داشتم، یه مدت سوزش سردل شدید که الانم دارم ولی قابل تحمل شده و با گذاشتم دوتا بالشت زیر سرم بهتره

اون اوایل بارداری که کمردرد داشتم و درد شکم که با تغییر سبک نشستن و دراز کشیدنم بهتر شد

بعد واریس پام عود کرد و پادرد اومد سراغم و الان علاوه بر اون دوتا بالشت زیر سرم، سه تا بالشتم باید زیر پام بذارم و بخوابم

چند روزی هم ورم شدید پا پیدا کردم و کف پام شدیداً درد میکرد که مثل واریس با بالا بردن پام بهتر شد

اضافه وزن هم که الی ماشاء الله پیدا کردم و تو 24 هفته 18 کیلو وزنم بالا رفت و همه بهم گفتن چاق شدی و هشدار دادن بهم، غافل از اینکه هیچکس توجه نکرد خوردنم دست خودم نیست و نمیتونم نخورم چون ضعف میکنم و بیحال میشم. فقط علی بود که میگفت بعد زایمان با ورزش و شنا لاغر میشی. البته گاهی هم میگه تو نمیتونی لاغر شی و من کمال تشکر رو ازش بجا میارم بابات دلداری ای که بهم میده!

الانم دو سه هفته است مفصل متصل کننده پا به بالاتنه ام درد میکنه و موقع راه رفتن و خوابیدن اذیتم میکنه. اینو دیگه نمیتونم کاریش کنم چون بخاطر فشار آوردن بچه به عصب و مفاصله و باید تحمل کرد فقط

حالت تهوع و حساسیت به بوی غذا، ضعف و بی حالی، افت فشارخون و قندخون، خستگی و خواب آلودگی، عدم لذت بردن از غذاها هم تو اوایل بارداری تجربه کردم که گذشت

به قول مامانم ابودردا شده بودم

علی میگه کلید بهشتو الکی به آدم نمیدن که 

با خودم میگم بچه م سالم باشه، همه دردا رو به جون میخرم. عیبی نداره. به شوق دیدن روی ریحون خانومم همه چی رو تحمل میکنم. از تک تک ثانیه هام لذت میبرم. با تکون خوردنش دلم غنج (قنج؟) میره و ذوق میکنم، باهاش حرف میزنم، ازش میخوام برای دوستام و کسایی که ازم خواستن دعاشون کنم دعا کنه، براش شعر میخونم، دست میکشم و نازش میکنم و خدا رو بابت داشتنش شکر میکنم.

هفته بعد به امید خدا میریم ولایت. میدونم سخته ولی به شوق دیدن مامان بابام و خواهر برادرا و متعلقاتشون تحمل میکنم و بعدش هم با مامانم میخوایم بریم تهران برای خرید سیسمونی.

تخت و کمد و ننو و گهواره نمیخوام بگیرم. فقط ضروریات رو میگیرم و لباس هم زیاد نمیگیرم. نمیخوام اسراف بشه. تازه شم من نمیدونم بچه درشته یا ریز و برای همین خرید لباس بیرون کار اشتباهیه به نظرم.

زیرانداز و بالشت و پتوشو میخوام با مامانم بدوزم و مثل خرید جهیزیه ام دلم نمیخواد بیخودی به بابا مامانم فشار بیارم. ضمن اینکه از تجملات و ریخت و پاش خوشم نمیاد و دلم میخواد همه چی ساده باشه و کم هزینه.

انشالله به وقتش هرچی لازم داشت خودمون میگیریم. امیدوارم بتونم بهترین چیزها رو با بهترین و مناسبترین قیمت بخرم.

دیگه فعلاً همین

امیدوارم به حق این ماه عزیز، همه کسانی که در آرزوی بچه دار شدن هستن دامنشون سبز بشه و برای خرید سیسمونی اقدام کنن


اینم عکس آشی که چند وقت پیش درست کردم و به نظرم خوب شده بود. تروخدا فحش ندین بهم 

بدون دخترم هرگز!!!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

پست های بچه های وبلاگستان رو که میخونم، میرم تو فکر. بعضی ها همش از خوبی ها و خوشی های زندگی می نویسن و بعضی ها فقط از بدی ها و بدبختی ها و مشکلات و دعواها. خودم تا جایی که میتونستم سعی کردم از منفی های زندگیم ننویسم و مثبت هاشو ببینم. چون معتقدم آدم باید سعی کنه خوبی ها و نکات مثبت زندگیشو برجسته کنه برای خودش تا بدی ها رنگ ببازن. همه آدمها تو زندگیشون کشمکش هایی دارن و جر و بحث میکنن و قهر و آشتی دارن. 

هیچ کس نمیتونه ادعا کنه زندگیش بدون هیچ مشکلی داره سپری میشه و همیشه با همسرش شاده. حتی بهترین زوج دنیا هم که باشی، باز هم موضوعی برای کشمکش پیدا میشه. یا خود زن و شوهر یا خانواده هاشون یا دوستاشون یا همکاراشون یا همسایه هاشون یا حتی عابری که توی خیابون رد میشه و به ظاهر بی تاثیره، همه و همه باعث میشن گاهی زن و مرد اختلاف پیدا کنن 

حالا تو این موارد یه مردی پیدا میشه که با خونسردی و آرامش حرفشو بزنه، یکی با فحش، یکی با داد و بیداد و کتک کاری، یکی هم با پرت کردن ظرف و ظروف و وسایلی که جلوش باشه مشکلشو بیان میکنه!

مهم اینه که تو تمام زندگی ها مشکل هست. کم و زیاد داره اما هست. هیچوقت نبوده و نیست که هیچ عروسی از حرف عادی مادرشوهرش که شاید خیلی وقتها بی منظور بوده نرنجیده باشه و منظور نگرفته باشه. من خودم بارها و بارها شده که منظور گرفتم و حس کردم خانواده شوهرم از روی قصد و غرض حرفی زدن بهم و جبهه گرفتم و حتی رنجیدم ولی بعد که فکر کردم و تحلیل کردم ماجرا رو، دیدم اشتباه کردم 

خیلی وقتها (در واقع همیشه) هست که آدم یه حرف بد رو از مادرخواهرش هم بشنوه هیچ منظوری نمیگیره و حتی ناراحت هم نمیشه ولی اگر مادرشوهر بگه برو فلانجا بشین اینجا سرده یا بگه داری میای ماشین بگیر خسته نشی، خر درون آدم به ادم القا میکنه که داره تو کارت دخالت میکنه و ناراحت میشی!

اصلاً این قانون طبیعته انگار. کاریشم نمیشه کرد. به مرور زمان حل میشه. در واقع اینقدر با گذشت زمان مشکلات سر راه زندگی مشترک سبز میشه، که آدم دیگه نمیتونه حساسیت های قبلش رو داشته باشه و دیگه این مسائل به چشمش نمیاد. زن داداشای خودمو که نگاه میکنم، میبینم اوایل ازدواج از چه چیزهایی ناراحت میشدن و الان اصلاً بهش توجهی نمیکنن و حتی استقبال هم میکنن از اون چیزها!

بچه که میاد، خیلی از درگیری های ذهنی قبلی پاک میشه و دیگه اصلاً مجالی نداری بهشون فکر کنی چه برسه حرص بخوری! به علاوه در طول زمان آدم از اون خامی اولیه در میاد و به حد پختگی میرسه و خیلی از رفتارهای طرف مقابل دستش میاد و میدونه باید چطور مدیریت کنه خیلی از شرایط بحرانی رو.

وقتی زن و شوهری از همون اول تمام خواسته ها و توقعاتشونو به هم بگن و هروقت مشکلی پیش اومد بشینن با هم حلش کنن و دنبال چاره باشن، دیگه نمیرسه اون روز که به جدایی و طلاق فکر کنن و احساس کنن دیگه بریدن. نذارید هیچ حرفی بینتون بمونه. حتی اگر دوست دارید در این لحظه همسرتون که داره از آشپزخونه بیرون میاد براتون یه لیوان آب خنک بیاره، بهش بگید اینقدر دوست دارم وقتی داری میای برام آب بیاری ...

خیلی وقتها هست که مردها واقعاً نمیدونن خواسته همسرشون چیه و ناخواسته باعث رنجششون میشن. باور کنید اتفاقی نمی افته اگر بهش بگید فلان جا دوست داشتم فلان حرفو بزنی یا فلان کارو بکنی ... جز اینکه اون میفهمه باید تو فلان شرایط فلان رفتارو انجام بده 

کاش بتونیم تلاش کنیم ظاهر زندگی دیگران رو با باطن زندگی خودمون مقایسه نکنیم. یاد بگیریم وقتی داریم از مشکلات میگیم، مثبت های زندگیمونو هم بگیم. فکر نکنیم زن و شوهری که سالی یک بار می بینمیمشون و خوش و خرم هستن، هیچوقت تو زندگیشون سر هم داد نزدن و عصبانی نشدن از دست هم! بابا طرف میخواد دو ساعت پیش شما باشه، چطور توقع دارید متوجه وجود اختلاف نظرشون تو این مدت بشید؟

همین من و همسرم. فکر میکنید با هم مشکل نداریم؟ از دست خانواده هم نمی رنجیم؟ با هم جر و بحث نمیکنیم؟ دوست نداریم بزنیم همدیگه رو له و په کنیم تو بعضی لحظات؟ من حرص علی رو در نمیارم سر تمیز کردن خونه و گذاشتن وسایل سرجاش؟ فکر میکنید علی همه غذاها رو میخوره و هرکار بگم انجام میده؟ نخیر جانم. اشتباه میکنید. مثل بقیه زن و شوهرها ما هم همینطوریم و عصبانی میشیم و قاطی میکنیم از دست هم. اما میدونیم که این احساس لحظه ای اه و در حین همین جر و بحث ها هم همدیگه رو دوست داریم و نمیتونیم ببینیم خار به پای طرف مقابل بره. اصلاً دعوا نمک زندگی اه  قشنگیش به همین منت کشی و آشتی کردن بعدشه. اینطوری زندگی از رکود و یکنواختی در میاد

کافیه که زندگی رو با یه دید قشنگ و مثبت ببینید. مشکلات همیشه هست. بیشتر میشه که کمتر نمیشه! مهم اینه که بتونیم از تک تک لحظه های زندگیمون لذت ببریم و قدر بدونیم! 


کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگه داشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را

و اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت اطمینان خاطر!

و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند 

و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند.

کم کم یاد میگیری

که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری

باید باغِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

یاد می‌گیری که میتوانی تحمل کنی

که محکم باشی پای هر خداحافظی

یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی.


خورخه لوییس بورخس

سوغات عمه جون برای ریحون خانوم

هفته قبل برای تعطیلات رفته بودیم ولایت که خیلی خوش گذشت. بالاخره طلسم پایان نامه ام شکست و دادمش برای صحافی و بعدش تحویل دانشگاه دادم. بماند که بخاطر ایام امتحان کلی الکی معطل شدم اما همینکه تموم شد خدا رو شکر. دیگه خیالم راحته.

خواهرشوهر کوچیکه ام با شوهرش شنبه از مکه اومد و برای دخمل نازم این سوغاتی ها رو آورد 

ادامه مطلب ...

عکس ما در کاشان

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.