زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

توجه توجه


بچه ها یادتون نره فرداشب لیله الرغائبه. لیلة الرغائب (شب آرزوها) نخستین شب جمعه ماه رجب است که در این شب فرشتگان بر زمین نزول می‌کنند تا رحمت الهی را نازل کنند. از برای این شب عملی از پیامبر وارد شده با فضیلت بسیار از جمله اینکه گناهان بسیار به سبب آن آمرزیده شود. این عمل به این شکل است:

روز پنجشنبه را روزه میداری چون شب جمعه داخل شود ما بین نماز مغرب و عشاء دوازده رکعت نماز می‌گذاری هر دو رکعت به یک سلام و در هر رکعت از آن یک مرتبه حمد و سه مرتبه اِنّا اَنْزَلْناهُ و دوازده مرتبه قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ می‌خوانی 

چون فارغ شدی از نماز هفتاد مرتبه می‌گوئی« اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ الاُْمِّیِّ وَعَلی آلِهِ» 

پس به سجده می روی و هفتاد مرتبه می‌گوئی:« سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَالرُّوحِ»

پس سر ازسجده برمی‌داری وهفتاد مرتبه می‌گوئی«رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَتَجاوَزْ عَمّا تَعْلَمُ اِنَّکَ اَنْتَ الْعَلِیُّ الاَعْظَمُ»

پس باز به سجده می‌روی و هفتاد مرتبه می‌گوئی:« سُبُّوحٌ قُدّوُسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَالرُّوحِ» 

پس حاجت خود را می‌طلبی که انشاءالله برآورده خواهد شد.

از همه التماس دعا

کشف+وام

کشف بزرگی که کردم اینه که توی بارداری هرچقدر بیشتر بخوابی، بیشتر خسته میشی! یعنی دقیقاً کارکرد بدن برعکس افراد عادی میشه و با خوابیدن نه تنها خستگی برطرف نمیشه، بلکه خسته تر هم میشی!

تکبیر 


بگذریم. این روزها درگیر وام گرفتن و سنجیدن شرایط مختلفیم تا بهترین شرایطو که کمتر بهمون فشار بیاره رو انتخاب کنیم. مطمئنم اشتباه نکردیم که خونه گرفتیم اما اقساط وام هایی که قراره بگیریم یک کمی زیاد میشه! یه کم که چه عرض کنم، خیلی! اگر بتونیم وام جور کنیم و پول فروشنده رو تسویه کنیم، قسطمون در بهترین حالت ماهی 2400 میشه! حالا شما فکر کنین من قراره از چند ماه دیگه برم برای مرخصی زایمان و حقوقم 2/3 میشه و مزایا و اضافه کاری هام قطع میشه! 


تازه شم باید اسفند ماه 40 تومن هم به مستاجر بدیم که پاشه! اینو میشه یه جوری حل کرد. با کار کردن و تلاش مضاعف من و علی و نوشتن مقاله و پایان نامه و کارای این چنینی. 


باید یک سالی به خودمون فشار بیاریم. از نظر همه بهترین کارو کردیم که زودتر برای خونه اقدام کردیم و درسته بهمون فشار میاد، اما ارزششو داشت. خیلی ها هم بهمون میگن خیلی ریسک بزرگی کردین. البته اونا یحتمل ما رو با خودشون و خرج و برج و ریخت و پاش های خودشون مقایسه میکنن که چنین حرفی میزنن.


میدونم سال سختی رو در پیش داریم اما ایمان دارم یکی اون بالا هست که خیلی بزرگتر از مشکلاتمونه و به شدت هوامونو داره و کمکمون میکنه. در ضمن یه نی نی گولو داریم که هنوز نیومده برامون کلی خیر و برکت داشته. مگه میشه خدا بهمون سخت بگیره آخه؟ 


دعا کنید وام هامون جور شه و از پس همه چی به خوبی بر بیایم. من که همیشه برای همه تون دعا میکنم.چه تو حرم، چه در حالت عادی و از خدا میخوام هرکسی هر حاجتی داره، اگر به صلاحشه، به بهترین شکل برآورده به خیر بشه...


اینم از احوالات این روزهای ما! 

تویی که همیشه دستمونو میگیری!

خدایا فک نکن نمی بینم ها
مفهوم "هر که از خدا بترسد، برای او راهی برای بیرون شدن قرار خواهد داد، و از جایی که گمانش را ندارد روزی اش می دهد و هر که بر خدا توکل کند، خدا او را کافی است*" رو دارم با تک تک سلولهای بدنم درک میکنم این روزا.
حتی فکر اینکه بتونیم یک ماه بعد از فروش یه خونه 63 متری 8 سال ساخت صاحب یه خونه 105 متری یک سال ساخت بشیم در مخیله ام هم نمی گنجید

قبل ترش حتی فکر خرید خونه 63 متری تو یکی از بهترین مناطق رو هم نمی کردم
اما همیشه تنها چیزی که امیدوارم میکرد این بود که میدونستم همیشه حواست بهمون بوده و هست و خواهد بود
اگر اتفاقی که میخواستیم هم نمی افتاد، بعدترش می دیدیم که یه موقعیت بهترتر از اون در انتظارمون بوده!
حتی ذره ای هم شک ندارم این از برکت وجود این هدیه آسمونیه که بهمون عنایت کردی و روز به روز مشکلاتو داره حل میکنه
من همه اینا رو میبینم و حواسم بهشون هست!
الهی شکر

دوستای خوبم. من به دعاهای شما ایمان داشتم. پریروز رفتیم و خونه ای که گفته بودم یکی از دوستامون تو ساختمونش واحد داره رو دیدیم. تنها خونه ای بود که توی این مدت دیدیم و نقشه اش واقعاً به دلمون نشست. 105 متری، تراس دار، آشپزخونه کابینت شده، هردو اتاق خوابش کمد دیواری سرتاسری داره، نقشه اش خوبه و خلاصه همه جوره اوکی هست برامون. دیشب رفتیم پیش فروشنده اش. از قضا قصاب محله مون از آب در اومد و میشناختیمش. مرد واقعاً خوبی بود و باهامون هم راه اومد. 

قرار شد بخشی از پول رو بدیم و مابقی رو تا 2 ماه دیگه تسویه کنیم. در ضمن خونه تا آخر سال 40 میلیون رهن مستاجر هست و فرصت جور کردن پولو داریم. مونده فقط یه 25 تومن که ایمان دارم خدا یه جوری میرسونه. قسط وامهامون بیشتر از قبل میشه و شرایط سخت میشه اما مطمئنیم خدا حواسش بهمون هست مثل همیشه و یه جوری کمکمون میکنه.

به برکت دیروز، ما که عیدیمونو از خانم فاطمه زهرا گرفتیم و شاد شدیم. امیدوارم همه کسایی که خونه ندارن بتونن به زودی خونه دار شن و شاد شن.
انشالله خدا کمک کنه کسری پولمونو بتونیم جبران کنیم و قضیه خونه تموم شه.

دوستای خوبم! از دعاهای همه تون واقعاً ممنونم. امیدوارم همه تون حاجت روا بشید و بهترین چیزی که به صلاحتونه براتون اتفاق بیفته و دلتونو خدا شاد کنه

*وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ

بازم داستان خونه!

نمیدونم داستان این خونه خریدن و فروختن ما کی قراره تموم شه! ذهنم به شدت درگیره این روزها. در به در دنبال خونه ایم برای خرید چون قضیه تعاونی مسکن اداره علی منتفی شد و معلوم هم نیست تا یکی دو ماه دیگه قیمتها چه تغییری میکنه! برای همین باید از الان دست به کار شیم.


محدوده ای که میخواستیم، خونه نوساز متری 3200 هست و همه متراژ بالای 90 متر! اینه که مجبور شدیم بیخیال اون محدوده بشیم.  دیروز به سرمون زد بریم یه محدوده دورتر رو ببینیم و آمار بگیریم. تو ساختمون یکی از دوستامون که با هم رفت و آمد داریم یه واحد هست که امروز قراره بریم ببینیم. 


قیمت اون محدوده کمتر از باجکه و اینطوری بهمون کمتر فشار میاد.تازه میشه متراژ کمتر هم پیدا کرد توش!


مسئله دیگه اینه که خریدار خونه 1/3 پول رو داده و مابقی رو پای سند میده و چون میخواد وام مسکنشو زیاد کنه و مدارکشو هنوز نبرده، اینه که یه کمی دیرتر از موعد مقرر پول دستمون میرسه و حسابمون کار نکرده و واممون رو ممکنه دیرتر بگیریم!


ذهن من و علی این روزها همش در حال حلاجی این مسائله و همش داریم حساب کتاب میکنیم و کاغذ و خودکار به دست خوابمون می بره!

تازه تو خواب هم این چیزا دست از سرمون بر نمیداره و همش داریم خوابشو می بینیم 

مطمئنم خدا مثل همیشه هوامونو داره ولی شکی نیست که دعا هم اثرش زیاده

برامون دعا کنید تا هرچی خیر و صلاحمونه زودتر برامون اتفاق بیفته و یه خونه با شرایط عالی پیدا کنیم!

هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم 

اللهم اشف کل مریض

این دو هفته بدترین روزهای عمرم بود. هیچوقت به مدت طولانی مریض نشده بودم تو عمرم. از روز 11 فروردین که مریض شدم، این مریضی یکسره باهام بود. نمیدونم سرمای ویروسی بود یا تهوع استفراغ ویروسی. به هر حال هرچی بود ویروس میروس توش دخیل بود و لامصب ول کن نبود! روز سیزدهم با دیدن مامانم ظاهراً خوب شده بودم ولی وقتی برگشتیم، از همون روز مریض شدم. سرما خوردم اساسی. در کنارش هم حالت تهوع داشتم.

بیحال بودم و حوصله هیچ کاری رو نداشتم. حتی نمیتونستم غذا بخورم و اشتهامو به کل از دست داده بودم. غذا نخوردن و عدم مصرف دارو هردو باعث ضعف و بیحالی بیشتر و بیشترم شد. هیچ لذتی از زندگی نمیبردم و نمیتونستم مرخصی هم بگیرم چون قراره رزیدنت داخلی بگیره دانشگاهمون و برای همین باید CV اعضای هیئت علمی رو دو روزه تکمیل میکردیم تا وقتی از وزارتخونه میان مدارک ناقص نباشن.

یعنی فقط میومدم سرکار و به زور خودمو نگه میداشتم و جنازه م میرسید خونه! آبریزش بینی و ضعف و گلودرد و خلاصه هرچی بگم کم گفتم. باز اگر تهوع نبود قابل تحمل بود! شنبه قرار بود بازرس بیاد و 5شنبه بهم گفتن باید تا شب بمونی. حالا اینقدر حالم بد بود که نمیتونستم سرپا وایسم. رفتم سرم و آمپول گرفتم و همکارم آمپولمو زد.

مامانم و داداشم اینا ظهر 5شنبه اومدن و فرداش برگشتن. کلی التماس کردم تا قبول کردم برم خونه ولی باید کارارو میبردم که انجام بدم. اصلاً نمیفهمیدن که من باردارم و سرما خوردم و تهوع دارم و اشتها به غذا ندارم و باید برم خونه یه چیزی بخورم تا جون بگیرم.

به هر وضعی بود رفتم خونه. مامانمو که دیدم انگار تمام مریضی آوار شد رو سرم. دیگه افتادم و مامان بهم سرم وصل کرد و دوباره آمپول زد. بهش گفتم برام سوپ بذاره ولی بوی سوپ که بلند شد دیدم نمیتونم تحمل کنم و رفتم روی تخت دراز کشیدم. همه چی حالمو به هم میزد. مامان از ولایت برام سبزی تازه آورده بود. گفتم یه کم تن ماهی گرم کنن شاید بخورم.
علی برام آورد و شکر خدا تونستم با سبزی تازه چند تا لقمه بخورم و یکم جون بگیرم. برام آب میوه و هندونه آوردن و به زور خوردم. به لطف خدا کم کم جون گرفتم و فردا صبح همگی رفتیم جمکران. از خدا خواستم کمکم کنه. واقعاً مریضی بده مخصوصاً وقتی باردار باشی و اشتهاتو از دست بدی و حالت تهوع داشته باشی و بوی غذا اذیتت کنه. 

مامان اینا که رفتن نشستم کار اداره رو انجام دادم و تا 3.5 صبح بیدار موندم. دو شب بود سوزش سردل شدید داشتم چون بخاطر حالت تهوعم همش نوشابه میخوردم و اذیت شده بوده. شنبه به هر نحوی بود رفتم سرکار و بالاخره تا ظهر کارم تموم شد و بازرسا اومدن و شکر خدا بعد از تلاش های بی شمار من و بقیه با درخواست رزیدنتیمون موافقت کردن و یک کم خستگی از تنم در رفت. 

شکر خدا و گوش شیطون کر روز به روز حالم بهتر از قبل داره میشه و تازه دارم میفهمم زندگی چقدر قشنگ بود و من نمیتونستم ازش لذت ببرم! تمام دیروز و پریروز هم شهرداری و ثبت اسناد بودم برای تعویض سند خونه و کارای نوسازی و شهرسازی و گیر و گور بیخودی که دو روز تمام بخاطرش دوندگی کردم ولی شکر خدا تموم شد و مونده فقط عوارض مالیاتی تا بتونیم خونه رو به نام خریدار بزنیم و پولمونو کامل بگیریم ازش. این پروسه یحتمل دو هفته ای طول میکشه ولی خب بالاخره باید انجام بشه!

پریروز باکس های سبزیمو تو تراس گذاشتم و خاکشونو شیار کردم و آبیاری کردم و توشون سبزی کاشتم و به امید سبز شدنشون جونی تازه گرفتم و بهشون آب میدم. تخم هندونه هم خیس کردم تا جوونه بزنه. امروز هم تخم خیار و گوجه میخوام خیس بدم که به امید خدا اونا هم سبز بشن و حالم بهترتر بشه... 
پیش به سوی دنیایی قشنگ و ناب