زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

بدون دخترم هرگز

سلام. از همه عذر میخوام که نگرانتون کردم. دخترکم از بدو تولد تا خود امروز بستری بود و تازه امروز آوردیمش خونه. مردم و زنده شدم. من و مامانم تمام این مدت شبانه روزی بیمارستان بودیم و پا به پای دخترکم اشک ریختیم و غصه خوردیم و خدا رو صدا کردیم تا خوب شد. الان هم تو آغوشمه و خدا رو هزاران هزار بار بابتش شاکرم.

دخترکم سر ساعت 11 صبح 5شنبه 24 مهر به روش طبیعی متولد شد. ساعت 2 آوردنش پیشم. شب که دکتر اومد برای معاینه گفت باید ببریمش بخش نوزادان تا دو ساعت تحت نظر باشه. تاکی پنه داشت (افزایش تعداد تنفس). دو ساعت که شد دیدم نیاوردنش. مامانم رفت دنبالش ولی گفتن باید به مدت 5-7 روز بستری بشه. دو روز بعدش زردی گرفت. روز چهارم عفونت گرفت و CRP اش 16 شد. دکتر گفت باید سه روز دیگه هم بمونه و آنتی بیوتیک جدید براش شروع کرد.

بچم رگهاش خیلی نازک بود و روزی 4-5 بار ازش رگ می گرفتن. هر بار هم کل دست و پاشو سوراخ میکردن تا بتونن رگ بگیرن ازش. گریه هاش دل من و مامانمو کباب میکرد. وقتی هر بار میبردنش تو اتاق، من و مامانم پشت در های های گریه میکردیم تا بیارنش. بدترین لحظه های عمرم بود دیدن زجر کشیدن دخترکم. مامانم هم وقتی می دید من گریه میکنم پابه پام اشک می ریخت. خوبی اش این بود که بخش نوزادان بیمارستانش اتاق مخصوص مادران داشت و توش تخت داشت و ما شب میموندیم. یعنی این یک هفته من و مامانم از در بیمارستان پامونو بیرون نذاشتیم تا مرخص شدن بچه.

دیشب ازش آزمایش گرفتن و دکتر گفته بود اگر CRPش به زیر 10 برسه مرخص میشه. تا صبح بشه مردم و زنده شدم. صدبار رفتم از پرستار پرسیدم جواب آزمایشش اومد یا نه. ساعت 10.5 دکتر اومد و پرستار بهم گفت CRPش شده 5.7. اشک توی چشمام جمع شد و خدا رو شکر کردم. مامانم که رفت نماز شکر خوند و سجده شکر به جا آورد.

آوردیمش خونه و حمومش کردیم و الانم شیرشو خورده و خوابیده و روی پاهامه. داستان زایمانو هم تو پست بعد میگم براتون.

این شما و این هم دخترک نازم. قیافه اش ترکیبی از قیافه من و باباشه. چشماش هم به رنگ چشمای بابامه که سبز متمایل به آبی اه. سمت راست دو سه ساعت بعد از تولد و سمت چپ روز چهارمه که زرد شده بود. الانم بخاطر رگ گرفتن کچلش کردن و قسمت جلوی سرشو با تیغ تراشیدن

 

ر

نظرات 32 + ارسال نظر
فاطمه۳۱۳ پنج‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:25 ب.ظ

سلام فاطمه جان الهی بحق حضرت رباب و فرزند شش ماهه ش همه این استرسها و غصه هات تمام بشه و دختر نازت و خانوادت دیگه روی بیمارستان و بیماری نبینن... برای دختر گلت هم اسپند دود کن عزیزم...ماشالله...لاحول و لا قوه الا بالله...الهی زیر سایه پدر و مادر و اهل بیت باشه...مواظب خودت و ریحانه گلت باش عزیزم

سلام عزیزم
ممنونم ازت
چشم

بانوی خانه جمعه 2 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 12:33 ق.ظ http://1zojeashegh.blogfa.com

الهییی عزیزم، ماشاالله خدا براتون حفظش کنه
درک میکنم مامانمم که داداشمو به دنیا اورد یه هفته بیمارستان بودیم منو مامانم، من 18 سالم بود، خیلی سخت بود و سخت گذشت، خیلی خیلی درکت میکنم که چه قدر سخت بوده تازه من برادرم بوده شما که فرزندتون بوده قطعا بیشتر اذیت شدین،الان از اون روزا 7 سال میگذره، خداروشکر الان خوبه
منتظر پست زایمانت هستم خیلی
خیلی دعام کن که منم به زودی مامان بشم

ممنون
امیدوارم به حق علی اصغر امام حسین خیلی زود توام مامان بشی و از خوبی ها بنویسی

نرجس جمعه 2 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 01:52 ق.ظ

سلام مامان گلی
خدا رو شکر که دخترت حالش خوبه.روزص صد دفعه سر میزدم اینجا تا خبر جدید ببینم.سخت میشد باهات تماس گرفت
انشالله که قدمش پر خیر و برکت باشه و زیر سایه پدر و مادر زینبی بزرگ بشه

سلام عزیزم
ممنون نرجس جون

شادی جمعه 2 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 08:50 ق.ظ http://http://shadi2022.persianblog.ir/

یییییییییییییییییی جونم ماشاءالله .

خداحفظش کنه و زیرسایه ی پدرومادرو لطف خدا زندگی کنه.

ممنون شادی جون

آلیس جمعه 2 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 10:01 ق.ظ http://roozhayetalaei.persianblog.ir

سلام عزیزم
تبریک می گم بدنیا اومدن ریحانه خانم ناز و.این چند روزی که نبودی روزی چند بار به اینجا سر زدم اما نگران بودم و نتونستم برات کامنتی بگذارم.این پست و که نوشتی فهمیدم که نگرانیم بی دلیل نبوده.خدا رو شکر که حال نی نی و خودت خوبه.ایشالله که همیشه در کنار هم خوش باشین.مامان گلتم ببوس که اینقدر این چند روزه زحمت کشیده

سلام خانمی
ممنونم عزیزم
خیلی خوشحالم از داشتن دوستای خوبی مثل تو

سوری جمعه 2 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:02 ق.ظ http://www.jidman8989.blogsky.com

ای جوووونم فاطیمااااا.خدا حفظش کنه برات.
چقدر اذیت شدی فاطیما.مادر بودن همینه دیگه.خیلی تبریک میگم.خیلی زیاااد

ممنون عزیزم
انشالله نی نی شما

مهسا میم جمعه 2 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 03:16 ب.ظ

بى خود نبود نگران بودم. خوابت رو دیدم.
گریه ام گرفت وقتى خوندم دستش رو سوزن زدن. الهى بگردم
خدارو شکر که الان خوبه.
خسته نباشى دوستم.
ماشاا... هزار ماشاا... چقدم لپ داره عزیییزم

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
انشاا... قدمش مبارک باشه و تنش سلامت.
به على اقا هم تبریک بگو

فدای تو مهسای عزیزم
خیلی به یادت بودم مهسا جون

Fahimeh جمعه 2 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 03:57 ب.ظ

سلااااااااااااااااااااااااااااام .. الهی قربون این ریحون خانوم خوشگل بشم مــــــــــــــــــــــن :-* :-* :-* ... چقدر هزار ماشالله لپاش شبیه مامانشه صد هزاااااار مرتبه شکر .. دختر تو مارو کشتی از نگرانی به خدا ... دیگه تا دیدم نیومدی پست گذاشتم واز بچه ها خواستم واسه خودت ودختر گلت آیت الکرسی بخونن تا اینکه حسناجون اومد خبر داد شکر خدا خوبید دوتایی ... از ته دلم آرزو میکنم واست باقیات صالحات بشه .

فدای تو عزیزم
به دعای دوستان دخترم بهتر شد

یِ خانومِ شاد! جمعه 2 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 04:58 ب.ظ

سلااااااااااام
وای فاطیما اگرررررر بدونی چقدررررررر ذوق کردم عکس گل دخترت رو دیدم
چقدررررررر شیرین و خوردنیه ماشا الله
خدا رو شکر صحیح و سالمه الان مامان خانومی گل
ممنونم مارو هم شریک کردی و عکسشُ گذاشتی

سلام عزیزم
ممنونم

کجایی تو پس؟

topoli جمعه 2 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 05:22 ب.ظ

ماشالله هزار ماشالله چقد نازه ! قدمش مبارک .
الهی تنش دیگه هیچ وقت به ناز طبیبان نیازمند نشه !
همیشه سلامت باشی ریحان کوچولو

انشالله

نجمه جمعه 2 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 06:24 ب.ظ http://akharegheseh.blogfa.com

واییییی مااا شااالله خدااا ی من چقد نازه این کوچولوووو
باورت نمیشه وقتی عکس باز شد گریم گرفت....

ایشالا که دیگه مشکل خاصی نیستو صحیح و سالم باشه ...

ممنون عزیزم

emasis جمعه 2 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 06:33 ب.ظ

سلام

قدم نو رسیده مبارک باشه

سلام
ممنون

رووووح!!! شنبه 3 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 12:20 ق.ظ

لا حول ولا قوه الا بالله...

ماشا الله..

قدم ریحانه بانو .. کوچولوی نازنین بهشتیت مبارک باشه مامان فاطیما جان..

به نظر من که خیلی شبیه خودته این نازنین و نازدار..
خدا سایه ی شما و همسر رو سالیان سال بالا سرش سلامت حفط کنه عزیزم..

خیلی جاااانه فاطمه {آخر هم اینجا آیکون بوس دار نشدا!!!}

ممونم عزیز دلم
آره شبیه هردوموه

ساناز شنبه 3 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 08:36 ق.ظ http://mahemoon.persianblog.ir

عزیزم خدا حفظش کنه.
.
درکت میکنم چی کشیدی منم این روزها رو با مادرم تو بیمارستان گذروندم فقط به خاطر زردی امیررضا و تعارض خونیمون ولی گذشت.
روزهای خوش مادری گوارای وجودت..
.
راستی چهارشنبه و پنج شنبه قم بودم خیلی یادت کردم همش میگفتم کاش یه نشونی ازت داشتم می یومدم ریحانه خانوم می دیدم

انشالله هیچ مادری مریضی بچه شو نبینه
ممنونم که به یادم بودی
مطمئنم دعای دوستان دخترکمو نجات داد

پیشی و میشی شنبه 3 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 09:16 ق.ظ

واااای خدای من،چه فرشته نازی
ماشالله
ماشالله
ماشالله
خدا نگهش داره برات عزیزم
خداروشکر که الان حالش خوبه،چقدررر سختی کشیدی دوستم
مهم اینه که الان خوبه،خداروصدهزارمرتبه شکر

ممنون

خانومی شنبه 3 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 09:51 ق.ظ http://khanoomivaaghayehamsar.persianblog.ir/

عزیزدلم خیلی خوشحال شدم که دختر کوچولوت بدنیا اومد و خشحال تر شدم از اینکه هم خودت سالمی هم خانوم کوچولوی خوشگل سالمه
ایشالله عاقبت بخیر بشه و به قول مامانیم ( مامان بزرگم ) سفید بخت بشه

ممنون عزیزم

بهار شنبه 3 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 10:25 ق.ظ http://safuri.blogfa.com

سلام عزیز دلم بمیرم کاملا میتونم درک کنم چی کشیدی عزیزم..خدارو صد هزار بار شکر که الان خوب و سالمه //هزار ماشاالله چقدر نازه خدا حفظش کنه عزیزم..بازم تبریک میگم

سلام
خدانکنه
ممنون

هاچ زنبور عسل شنبه 3 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:02 ق.ظ

این یه هفته هی اومدمو ورفتم دیدم خبری نشد
امروز اومده بودم با توپ پر تا یه دعوای حسابی باهات بکنم
ولی وقتی پستتو خوندم همین جور اشک بود که از چشمام میومد
خدارو شکر که از بیمارستان مرخص شدین خدارو صد هزار مرتبه شکر
ان شاالله که دیگه جز زایمان کارت دیگه به اونجاها نکشه
خدا نگه دار خودتو دختر نازت باشه
ماشاالله لا حول ولا قوة الا بالله
گر نگه دار من آن است که من میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
ان شاالله موهاشم زودی در میاد

قربون اشکات برم من

شوریده شنبه 3 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:06 ق.ظ http://shorideh07.blogfa.com

سلام
بهت تبریک می گم
ایشاا... که همیشه و سالم و سرحال باشه
ماشاا... خدا حفظش کنه

سلام خانمی

ممنون

شوریده شنبه 3 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:09 ق.ظ http://shorideh07.blogfa.com

فاطیما جان پروانه برگشته و از پیله خودش بیرون اومده
من چیزی نگم بهتره خودت برو بخون

ممنون که خبر دادی عزیزم

شکوفه شنبه 3 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:14 ق.ظ

قدم نو رسیده مبارک عزیزم...انشالله زیر سایه خدا و پدر و مادر 100 سال سلامت و خوشبخت زندگی کنه...خدا رو شکر که خطر رفع شده...چقدر ناز و تپلیه این ریحان خانومه ما...ماشاالله...خدا حفظش کنه...برای منم دعا کن فاطمه جان ...قربونت برم

ممنون
به یاد همه بودم

mahtab شنبه 3 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:42 ق.ظ

ای جااااااااان
چقد شکل توئه

خدا حفظش کنه برات

ممنون

نازنین بانو شنبه 3 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 12:34 ب.ظ http://www.mydays1390.blogfa.com

ای جااااانم
ماشالا هزار ماشالا
ایشالا بهتر میشه عزیز دلم
قدمش مبارک

ممنون عزیزم

پروانه شنبه 3 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 12:54 ب.ظ

ای جان...بازم تبریک میگم گلم..

ممنونم عزیزم

سمیه م شنبه 3 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 12:58 ب.ظ

وای که فاطیما با خوندن پستت گریه کردم :( تا رسیدم به آخرش دق کردم! :(
بدترین لحظات ممکن برای یک مادر رو طی کردی... خدا روو صدهزار بار شکر که الان خوبه و پیشته... الهی که همیشه سالم باشی و این آخرین امتحان زندگیت با فرزندت باشه...
خوشحالم که مثل همیشه سربلند بیرون اومدی :)
خدا برای هم حفظتون کنه..
چقدر هم ماشالله تپل و نازه :)

معذرت میخوام که ناراحت شدی عزیزم
الهی که هیچوقت گل پسرتو تو بیماری نبینی

mahboube یکشنبه 4 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 12:38 ق.ظ http://sweetwishes.blogsky.com

خداروشکر ک الان خوبه.امیدوارم دیگه پاتون ب بیمارستان باز نشه ک واقعا خیلی سخته

ممنون عزیزم

ستاره یکشنبه 4 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 07:00 ب.ظ

فاطیمای عزیز سلام
ماشاا... هزازماشاا...
چقدر خوشگل و خواستنی این ریحانه خانم
انشاا... همیشه سالم باشه زیر سایه پدر و مادرش

ممنون عزیزم

زهرا دوشنبه 5 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 08:22 ق.ظ http://taranebaran.blogsky.com/

سلام قدم نو رسیده مبارک ایشالله همیشه تنش سلامت باشه.خیلی خوشحال شدم پستتو دیدم.

سلام
ممنون

خانومی دوشنبه 5 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 10:20 ق.ظ http://khanoomivaaghayehamsar.persianblog.ir/

ممنونم عزیزم به خاطر رمز
چه خانوم کوچولی خوشگلی خدا از چشم بد دورش کنه ماشالله

خواهش میکنم
ممنون

مهربون خانوم دوشنبه 5 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 07:57 ب.ظ http://emruzchekhabar.blogfa.com

هزار ماشالا
خدارو هزاران بار شکر که بخیر گذشت.
قدمش خیر و پر روزی باشه
منتظر پست زایمانت هستیم.

ممنون

بهار سه‌شنبه 6 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 09:19 ق.ظ http://http://vanooshe1366.blogfa.com/

ای جااااننننم ، قدم نو رسیده مبارک خانوم . خدا واست حفظش کنه این دختر کوچولوی نازنازی .

حدس میزدم که باید خدای نکرده مشکلی پیش اومده باشه که انقدر پستت طول کسیده . ولی بازم خدا رو شکر . خدا رو شکر که الآن سالم و سر حال تو بغلته .تبریک میگم

ممنون عزیزم

شیرین سه‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1393 ساعت 06:47 ب.ظ

فاطمه جان منم وقتی به دنیا اومدم مث دختر کوچولوی شما همین شکلی شدم و مادرم خیلی سختی کشید میتونم بفهمم چی کشیدی
خدا رو شکر که الان خوب شده خانم لپ قرمزی
بوس بوسیش کردم گوگولی چشم رنگیت رو
خدا هزار هزار بار حفظش کنه و چشم بد ازش به دور باشه
راستی آفرین به شما خانم نترس
بلاخره یکی پیدا شد و جسارت اینو داشت که زایمان طبیعی رو انجام بده چون الان خیلیا با وجودی که شرایط بدنشون برای زایمان طبیعی مساعده به خاطر دردش این کارو نمیکنن

فدای تو
لطف داری عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد