-
فاطیما بانوی روبان دوز!
شنبه 11 آبانماه سال 1392 07:43
مدتها بود که روبان دوزی رو دوست داشتم و کلی فایل آموزشی دانلود کرده بودم اما تنبلی میکردم و نمیرفتم وسایلشو بخرم. دو سه هفته پیش بالاخره رفتم ربان و سوزن و کارگاه و هویه و چسب حرارتی خریدم ولی باز نمیرفتم سراغش. تا اینکه بالاخره دیروز در یک اقدام انتحاری رفتم کتابشو آوردم و یه پارچه الکی پیدا کردم و با مداد طرحو روش...
-
کنگره در پیت و خیاطی
چهارشنبه 8 آبانماه سال 1392 07:53
سلام. دیدم غیبتم طولانی شده، گفتم یه ابراز وجودی بنمایم! بعله دوستان. 5شنبه صبح من به کنگره رفتم. چشمتون روز بد نبینه. شیکممو صابون زده بودم که یه کیف خوشگل و موشگل بهم بدن اما اگر شما کیف دیدید، ما هم دیدیم! یعنی حتی به سخنران هاشونم کیف نداده بودن چه برسه به پوستراشون! اولندش که اصلن کنگره اش بین المللی نبود!...
-
میریم کنگره
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1392 11:21
فردا باید برم تهران. کنگره بین المللی تازه های غدد و متابولیسم بزرگسالان و کودکان. فروردین ماه یه مقاله فرستادم با عنوان افسردگی و کنترل قند خون در افراد مبتلا به دیابت که اصلنی فکرشم نمیکردم نیگاش کنن چه برسه به اینکه پذیرفته شه (یعنی اعتماد به نفس در حد تیم ملی!) آخه کنگره بین المللی بود! خولاصه. هی بین برم و نرم...
-
خانومی ...
دوشنبه 29 مهرماه سال 1392 13:49
همسری: نهار از بیمارستان می گیری خانومی؟ من: آره عزیزم. و من چقدر خانومی گفتنتو دوست دارم! ژیاد ژیاد! همسری: خانمی خانومی ... خانومی ... خانومی... لا لا لا خانومی... دو دو رو دو دود خانومی ... (: پ ن: گاهی یه sms ساده اینقدر آدمو سر ذوق میاره! خدایا این شادی های کوچیکو از ما نگیر!
-
به خود رسی! :دی
شنبه 20 مهرماه سال 1392 12:00
خیلی وقت بود که به خودم توجه نکرده بودم. منظورم وضعیت جسمی اه. بیشتر از اینکه به خودم توجه کنم، به علی و سلامتیش توجه کردم ولی بی خیال خودم بودم. تااینکه چند وقت پیش بیمارستان برای چک آپ سالانه پرسنل یه سری آزمایش ازمون گرفت. از قند و چربی و هپاتیت و ایدز و آهن و آنزیم کبدی و سل و خلاصه هر چیزی که فکرشو بشه کرد که خدا...
-
شاه کلید
یکشنبه 14 مهرماه سال 1392 09:02
نقل شده که جوانی نزد شیخ نخودکی رفت و گفت: سه قفل در زندگی ام هست که میخواهم کلیدش را شما به من نشان بدهید. اول اینکه میخواهم ازدواج آسان داشته باشم، دوم اینکه میخواهم کارم برکت داشته باشد و سوم اینکه می خواهم عاقبت به خیر شوم. شیخ فرمود: برای قفل اول نمازت را سر وقت بخوان، برای قفل دوم نمازت را سر وقت بخوان و برای...
-
خانه به دوشی
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 08:38
گفتم پایان نامه م که تموم میشه سرم خلوت میشه و می نویسم اما نشد. همش کار داشتم و نمیشد بنویسم. ضمن اینکه سوژه خاصی هم نداشتم برای نوشتن. یادمه مجرد که بودم گاهی وقتا روزی دو سه تا پست هم میذاشتم! هم اینکه کار خاصی نداشتم، هم اینکه اونجا کلی آدم می دیدم و سوژه برای نوشتن پیدا میکردم و حس و حالم بیشتر بود! بگذریم. این...
-
مکافات
شنبه 6 مهرماه سال 1392 09:20
نقل شده روزی حضرت موسی (ع) از خداوند خواست که بعضی از اسرار را برای او کشف کند خطاب رسید: ای موسی! تحمل آن برای تو مشکل است. حضرت موسی (ع) اصرار زیادی کرد که بعضی اسرار برایش کشف گردد. خطاب رسید: ای موسی! نزدیک فلان چشمه خود را مخفی کن تا عجایبی را مشاهده کنی و اسرار پنهانی برای تو کشف گردد. حضرت موسی (ع) خود را به...
-
موهبت خواهرانه
دوشنبه 1 مهرماه سال 1392 07:52
خواهرم یک کمی پول داشت (700 تومن). بهم گفت برام طلا بخر که بعداً بفروشم. پنج شنبه عصر رفتم دنبال طلا براش. قیمت طلا هم پایین اومده بود (گرمی 94 هزار تومن) و فرصت خوبی بود برای خرید. از اونجایی که خواهرم طلا دوست نداره و استفاده نمیکنه، گفت بخر ولی دست خودت باشه. قبلاً هم گوشواره، زنجیر و دستبند براش خریده بودم که دستم...
-
حکمت الهی!
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 10:29
در روزگاری کهن پیرمرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همه همسایگان برای دلداری به خانه اش آمدند و گفتند: عجب شانس بدی آوردی که اسب فرار کرد! روستا زاده پیر در جواب گفت: از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده یا بد شانسی ام؟ و همسایه ها با تعجب گفتند: خب معلومه که این از بد...
-
یه روز خوب بعد از مدتها
شنبه 23 شهریورماه سال 1392 13:08
پایان نامه رو که دفاع کردم برگشتم قم. خستگی راه و پایان نامه تو بدنم بود. قرار بود پسرداییم و خانمش، دوتا از خاله هام و دایی ام با مامانم و خواهرم بیان خونه مون. میخواستن برن یزد و کرمان و یک شب قرار بود پیش ما بمونن. اول قرار بود 15 نفر باشن ولی بعدش تحلیل رفتن تا شدن 6 نفر! شب قبلش فسنجون درست کردم و دسر پان اسپانیا...
-
هیپ هیپ، هوراااااااا
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1392 10:53
بالاخره تموم شد. دیروز صبح ساعت 8.15 دقیقه دفاع کردم و نمره 17.90 از 18 گرفتم. بهم 18 ندادن چون قرار گذاشتن تو رشته ما کسی نمره کامل نگیره! دفاعم فوق العاده بود. بهتر از تصورم! یکشنبه هفته قبل رو مرخصی گرفتم و با هر بدبختی بود تماس گرفتم با مریضا و پرسشنامه ها رو تکمیل کردم. تا غروب یکشنبه طول کشید تماس و ورود اطلاعات...
-
busy days!!!
شنبه 9 شهریورماه سال 1392 07:41
من شرمنده همه دوستان هستم این روزها اینقدر سرم شلوغه که حد نداره. مدیرگروهمون ضرب العجل تعیین کردن و گفته باید تا 20 شهریور دفاع کنیم. منم هرطوری هست دارم خودمو جمع و جور میکنم که بتونم تا اون موقع دفاع کنم. 26 تا مریض قلبی دیگه مونده که تماس بگیرم و پرسشنامه پر کنن. دعا کنید بتونم تا فردا تمومش کنم و متن پایان نامه...
-
عکس میزنهارخوری و مبل و تختم
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1392 12:31
خب خب خب. رسیدیم به عکس خریدامون. بالاخره تخت رو هم تحویل گرفتیم پریشب و با مکافات اونو به هم وصل کردیم و روتختی مو که از سوریه خریده بودم گذاشتم روش. یادش بخیر سال 88 به قیمت 68000 تومن خریدمش! الان چقدر قیمت داره!!! این تختمونه اینم پاتختی شه که خیلی دوسش دارم این میز آرایش هست که خیلی بزرگه. هنوز وسایل روش رو نچیدم...
-
یادداشتی برای تمام مردها
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1392 10:37
اینقدر این متن قشنگ بود که حیفم اومد پستش نکنم!!! متنش از تهمینه میلانی هست. البته با کمی ویرایش و حرف دل زنها رو به بهترین شکل بیان میکنه پسرم، پسر ِخوبم؛ میدونم که تو هم روزی عاشق میشی. میای جلوی من و بابات می ایستی و از دخترکی میگی که دوستش داری. این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق، که تو خود حاصل عشقی .......
-
این روزها+ دستور بستنی خیلی راحت ولی خوشمزه!
یکشنبه 13 مردادماه سال 1392 09:59
این روزها خیلی درگیرم. باید پایان نامه ام رو تا 20 شهریور دفاع کنم ولی هنوز 80 تا نمونه مونده که تموم شه و بعدش تازه باید بشینم پرسشنامه ها رو وارد SPSS کنم و بعدش هم آنالیز و بعد هم نوشتن پایان نامه و مقاله کردنش! اگر پرسشنامه ها پر میشد بقیه ش برام کاری نداشت. مسئله اینه که تلفنی باید بپرسم و هر پرسشنامه یک ربع طول...
-
عروس بی جهاز :دی
چهارشنبه 26 تیرماه سال 1392 10:09
از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون ما وقتی میخواستیم جهاز بخریم، تصمیم گرفتیم وسایل ضروری رو بخریم و چیزایی که استفاده نمیشه یا در اولویت نیست رو نخریم و به جاش پولامون رو جمع کنیم و خونه بخریم. یعنی من با یک یخچال، فریزر، اجاق گاز، لباسشویی، ظرفشویی و تلویزیون اومدم به خونه بخت! البته سرویس قابلمه چدن و استیل و یک...
-
اولین شب آرامش+فلافل
یکشنبه 2 تیرماه سال 1392 07:25
الان چند شبه که توی خونه خودمون میخوابیم. جمعه خواهرم و مامانم اومدن پیشمون و با هم شروع کردیم به اسباب کشی. خوبیش این بود که واحد خودمون توی همین ساختمونه و نیازی به ماشین نداشتیم. وسایل رو هم کم کم با آسانسور بردیم بالا و بعد مرتبشون کردیم. مامانم بخارشورشو آورده بود و افتادیم به جون خونه. تمام در و پنجره ها رو...
-
همه بیایند
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1392 11:20
مقام معظم رهبری: همچنان که شرکت در انتخابات یک وظیفه است، گزینش خوب و آگاهانه هم یک وظیفه است. مساله اول در انتخابات این است که همه در این آزمون عمومی ملت ایران شرکت کنند و نشان بدهند که ملت ایران زنده است و به سرنوشت کشورش علاقه دارد. مردم همه در انتخابات شرکت کنند. پرشور شرکت کنند، آگاهانه شرکت کنند، فکر کنند، تحقیق...
-
اسباب کشی به خونه خودمون
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 11:12
سلام. تاخیرم رو ببخشید. هفته قبل که رفتیم شمال و جمعه برگشتیم. بعدشم اینقدر کار داشتم که فرصت نوشتن نبود. بعدش هم اینترنت قطع بود و وقتی هم وصل میشد نه وقتشو داشتم ونه حسشو! من شرمنده همه کسانی هستم که هی میان اینجا و می بینن خبری نیست! به لطف خدا پریروز پول مستاجرمون رو دادیم و بلند شد. به قول گیسو انگار موقع خرید...
-
همایش و آبپاش
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 09:30
اینقده این روزها دوست دارم بزنم خودمو له و په کنم که حد نداره! اصلاً کارایی قبل رو ندارم. الان یک ماهه پایان نامه ام رو بوسیدم گذاشتم کنار و عین خیالم هم نیست! حسابی پوست کلفت شدم! چهارشنبه قبل همایش برگزار شد و همونطور که گفتم من مجری بودم. خودم خیلی راضی نبودم و انتظار بیشتری ازخودم داشتم اما دیگران تعریف میکردن و...
-
کمی خنده
سهشنبه 7 خردادماه سال 1392 13:15
تو خونه ما همیشه علی ظرف میشوره. میگه هم دوست دارم، هم بهم آرامش میده . منم از خدا خواسته، قبول کردم اون ظرفارو بشوره. بخاطر آب قم ماشین ظرفشوئیم رو استفاده نمیکردم. چند وقتیه که شنیدم آب قم املاح نداره (داشتن که داره، اما کمتر شده). به همین خاطر پودر ماشین ظرفشویی خریدم و گاهی وقتا ظرفارو با ماشین میشوریم. دیروز بعد...
-
روزت مبارک مرد من
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1392 11:33
مهربون همسرم؛ شاید هیچوقت مستقیم بهت نگفته باشم، اما الان میگم که با داشتن تو، خوشبختی رو با تموم وجود حس میکنم. خیلی مواقع بوده که باید کوتاه می اومدم و نیومدم (که همش هم بخاطر خودت بوده!)، خیلی جاها باید به قول خودت یه ببخشید ساده میگفتم (حتی اگر حق با من بود) تا آتیشت بخوابه و نگفتم، خیلی شبها باید پا به پای تو...
-
این چند روز
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1392 08:39
وقتی مدت مدیدی ننویسی، دیگه انگار حس نوشتن نیست! الان دقیقاً من اینطوری ام! این روزها حسابی سرم شلوغ بود. نه بخاطر اومدن بابا مامانم، نه بخاطر پایان نامه ام، بلکه بخاطر کارهای متفرقه ای که برای اساتید و دانشجوها انجام میدم تا کمک خرجمون بشه . کلاً من وقتی کار ناتموم دارم کلافه ام. وقتی به یکی قول میدم، تا به قولم عمل...
-
شب آرزوهای بی آرزو
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1392 09:18
خدایا امسال توی شب آرزوها دو تا فرشته رو فرستادی پیشم. ازت ممنونم که توی این شب عزیز، پدر و مادرم مهمان ما هستن و من به آرزوم رسیدم. دلم براشون بی نهایت تنگ شده بود و وقتی دیشب شنیدم که دارن میان قم، بی اختیار اشکام از شادی سرازیر شد! ازت ممنونم که توی این شب عزیز اونا رو برای آرامش من و همسرم فرستادی اینجا. وقتی پیش...
-
پیام خصوصی در بلاگ اسکای
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1392 07:46
بلاگ اسکای رو دوست دارم. به نظرم از سایر سرویس های وبلاگی بهتره و کمتر اذیت میکنه آدمو. پست آدمو هم قورت نمیده و ترافیک نداره. همیشه از اینکه امکان ارسال نظر خصوصی توش وجود نداشت ناراحت بودم اما میثم خان ( دکتر خودم ) این مشکل رو برطرف کرده و دیگه میشه تو بلاگ اسکای هم پیام خصوصی دریافت کرد . برای اینکه بتونید تو بلاگ...
-
روز زن+عکس هدیه
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 11:50
امسال روز زن مامان همسری پیشمون بود. دوست داشتم مامان منم بود و دوتا مامانا باهم بودن اما بخاطر سکته عمه ام و نیمه فلج شدن سمت چپ بدنش، مامانم میره پیشش و بعد از جلسات فیزیوتراپی ورزشش میده و بخاطر همین نیومد پیشمون. انشالله که حال عمه م خوب شه و مامانمم زودتر بیاد. دلم براش خیــــــــــلی تنگ شده. اونقدر که چشمام پر...
-
چشم امید+نرگس درختی حیاطمون
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1392 09:52
نمیدونم چند نفرتون تابحال نوای "چشم امید" علی فانی که روی وبلاگم گذاشتم رو شنیدید. اونایی که شنیدن میدونن این نوا عمیقاً آدم رو تو فکر فرو می بره. من و همسری که عاشقش شدیم و اون اوایل که کشفش کرده بودیم، علی روزی شصتاد بار میذاشت پخش شه و دیگه حفظ شدیم! لطفاً چند دقیقه، فقط چند دقیقه وقت بذارید و گوش بدید و...
-
گزارش تصویری از سبزی کاری!
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 10:39
به قول گیسو سلامٌ ملیکم یکی از زیباترین لحظه های عمر من وقتیه که با خاک کار میکنم. اونقدر لذت میبرم و حالم خوب میشه که حتی علی فهمیده و میگه فکر کنم دیگه برای تو خونه حیاط دار لازمه! سه تا باکس دارم. تو یکیش نعناع کاشتم که اکثرش خشک شده. فکر میکنم بخاطر این بود که من اول اینا رو آوردم تو باغچه بیمارستان که نورگیر نبود...
-
ازخود راضی
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1392 12:43
تصویر بالای وبلاگم رو به درخواست همسری تغییر دادم. یعنی روزی صدبار میگفت عوضش کن، عوضش کن تا بالاخره هم حالشو پیدا کردم و هم فرصت تغییر دادنشو! به نظرتون چطور شده؟ دیروز از اون روزهایی بود که من حسابی از خودم راضی بودم. ظهر که رفتم خونه خواهرشوهر کوچیکم که دو سه روزیه اینجاست غذا رو آماده کرده بود. سالاد درست کردم و...