-
کاشان نوشت 2
شنبه 10 خردادماه سال 1393 08:09
خب خب خب. الوعده وفا. میدونم خیلی دیر شد و واقعاً شرمنده ام. صبح روز جمعه ساعت 8.5 پاشدیم و بعد از اینکه صبحانه نیمرو خوردیم، راه افتادیم سمت خانه های تاریخی کاشان. اول رفتیم خانه قدیمی تاج. وارد اتاق اول که شدیم این منظره رو دیدیم. من عاشق پنجره های ارسی و شیشه های رنگی هستم تو یکی از اتاقها اینو دیدیم. یعنی من...
-
خوش اومدی دخترم
شنبه 3 خردادماه سال 1393 18:38
دخمل مامان عزیز دل مامان ریحانه خانوم مامان خوشحالم که خدا تو رو بهمون عنایت کرده تو برکت خونه مایی و هنوز نیومده برکتو به زندگیمون آوردی دخترکم خدا کنه بتونم مامان خوبی باشم برات بچه ها نی نی مون دختره هورااااااااااااااااا امام صادق (ع): اَلْبَناتُ حَسَناتٌ وَ الْبَنُونَ نِعْمَةٌ، وَ الْحَسَناتُ یُثابُ عَلَیْها وَ...
-
کاشان نوشت 1
شنبه 27 اردیبهشتماه سال 1393 07:43
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت دوستان عزیزم. اگر احوالی ازما خواسته باشید، ملالی نیست جز دوری شما و آما سفرنامه نوشت. آقو ما پنج شنبه ظهر از قم راه افتادیم رفتیم میدون 72 تن سوار اتوبوس کاشان شدیم. حدود یک ساعتی تو راه بودیم ورسیدیم کاشان. بعد چون معرفی نامه گرفته بودیم از اداره علی، خواستیم بریم خانه معلم. رفتیم...
-
اولین سفر پس از ازدواج!
پنجشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1393 12:36
نمیدونم دقیقاً چند روز پیش بود ولی در یک اقدام کاملاً انتحاری من و همسر جان تصمیم گرفتیم تو فصل گلاب گیری یه روز کوله بارمونو ببندیم و بریم کاشون. این شد که هی بریم نریم کردیم و یهویی یکیمون پروند که چطوره 5شنبه جمعه بریم و اینطوری شد که قرار گذاشتیم امروز ظهر راهی کاشون بشیم. به دوستمون گفتیم اگر میاید با هم بریم و...
-
عزیز من بیا متفاوت باشیم!
چهارشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1393 10:51
دارم فکر میکنم. به خودم، همسرم، زندگی ام، زنانگی هایی که نداشتم و ندارم... به اینکه کار خدا را میبینی؟ من بیشتر دوست داشته ام کارهای مردانه را انجام دهم و او دوست دارد کارهای زنانه را انجام دهد. تمیز کردن و ظرف شستن ها بیشتر کار اوست و مدیریت مالی و امور اداری و مردانه خانه با من... من دوست دارم آچار و پیچ گوشتی و اره...
-
توجه توجه
چهارشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1393 09:32
بچه ها یادتون نره فرداشب لیله الرغائبه. لیلة الرغائب (شب آرزوها) نخستین شب جمعه ماه رجب است که در این شب فرشتگان بر زمین نزول میکنند تا رحمت الهی را نازل کنند. از برای این شب عملی از پیامبر وارد شده با فضیلت بسیار از جمله اینکه گناهان بسیار به سبب آن آمرزیده شود. این عمل به این شکل است: روز پنجشنبه را روزه میداری چون...
-
کشف+وام
سهشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1393 07:51
کشف بزرگی که کردم اینه که توی بارداری هرچقدر بیشتر بخوابی، بیشتر خسته میشی! یعنی دقیقاً کارکرد بدن برعکس افراد عادی میشه و با خوابیدن نه تنها خستگی برطرف نمیشه، بلکه خسته تر هم میشی! تکبیر بگذریم. این روزها درگیر وام گرفتن و سنجیدن شرایط مختلفیم تا بهترین شرایطو که کمتر بهمون فشار بیاره رو انتخاب کنیم. مطمئنم اشتباه...
-
تویی که همیشه دستمونو میگیری!
دوشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1393 11:31
خدایا فک نکن نمی بینم ها مفهوم "هر که از خدا بترسد، برای او راهی برای بیرون شدن قرار خواهد داد، و از جایی که گمانش را ندارد روزی اش می دهد و هر که بر خدا توکل کند، خدا او را کافی است * " رو دارم با تک تک سلولهای بدنم درک میکنم این روزا. حتی فکر اینکه بتونیم یک ماه بعد از فروش یه خونه 63 متری 8 سال ساخت صاحب...
-
بازم داستان خونه!
شنبه 30 فروردینماه سال 1393 10:08
نمیدونم داستان این خونه خریدن و فروختن ما کی قراره تموم شه! ذهنم به شدت درگیره این روزها. در به در دنبال خونه ایم برای خرید چون قضیه تعاونی مسکن اداره علی منتفی شد و معلوم هم نیست تا یکی دو ماه دیگه قیمتها چه تغییری میکنه! برای همین باید از الان دست به کار شیم. محدوده ای که میخواستیم، خونه نوساز متری 3200 هست و همه...
-
اللهم اشف کل مریض
سهشنبه 26 فروردینماه سال 1393 08:01
این دو هفته بدترین روزهای عمرم بود. هیچوقت به مدت طولانی مریض نشده بودم تو عمرم. از روز 11 فروردین که مریض شدم، این مریضی یکسره باهام بود. نمیدونم سرمای ویروسی بود یا تهوع استفراغ ویروسی. به هر حال هرچی بود ویروس میروس توش دخیل بود و لامصب ول کن نبود! روز سیزدهم با دیدن مامانم ظاهراً خوب شده بودم ولی وقتی برگشتیم، از...
-
عید و خونه
دوشنبه 18 فروردینماه سال 1393 09:22
تعطیلات خوبی بود. واقعاً بهش نیاز داشتم. اون 6 روز رو مرخصی گرفتم و 16 روزو کامل موندم ولایت. البته نصفش خونه خودمون بودیم و نصفش خونه مادرشوهرم. یه روزایی هم هرکدوم جدا خونه پدرمادرمون بودیم. اینطوری تعداد روزهایی که پیش خانوادمون بودیم بیشتر میشد هفته دوم عید حالم بد شد. تهوع استفراغ ویروسی گرفتم و دکتر رفتم. مثل...
-
عیدتون مبارک
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1392 11:48
در سایه ایزد تبارک عید همگی بود مبارک پیشاپیش عیدتون مبارک ما داریم میریم ولایت... انشالله که سال خوبی داشته باشید و تعطیلات بهتون خوش بگذره
-
من چطورم؟
یکشنبه 25 اسفندماه سال 1392 09:19
سال 92 هم دیگه داره نفسای آخرشو میکشه. سال خوبی بود برام. امیدوارم سال جدید برای همه سرشار از خبرای خوب باشه. دوست دارم بدونم از نظر شما من چطور آدمی هستم. خوب یا بد هرچی هست رو بهم بگید. احساستون از اومدن به اینجا و خوندن وبم رو بگید. اینکه چه اخلاق های خوب و بدی دارم. همیشه دوست داشتم و دارم نظر دیگران رو راجع به...
-
میم مثل مادر
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1392 11:33
دیشب یه لحظه حسابی دلم گرفت. دلتنگ مامانم شدم خیلی زیاد. آخه داشتم با خودم فکر میکردم که خسته شدم از بس خوردم و غذا خوردن دیگه برام مثل سابق لذت بخش نیست و چقدر دوست داشتم مامانم اینجا بود و برام غذا درست میکرد دلم نمیاد بهش بگم پاشو بیا اینجا من ببینمت و اون بخاطر من تو جاده باشه و خسته شه. تو بارداری هضم غذا طولانی...
-
یه پست سبز
پنجشنبه 8 اسفندماه سال 1392 10:52
چند وقتی بود از این پستای سبز نذاشته بودم. گفتم بد نیست از سبزی صحبت کنیم. چند وقت پیش که رفته بودیم ولایتمون، خونه مادرشوهرم یه نایلون سیر دیدم که سبز شده بود و افتاده بود. مادرشوهرم گفت اگر میخوای ببر چرخش کن برای ماست. گفتم نه سیر داریم. بعد یادم اومد یه گلدون بزرگ تو بالکنشون بلااستفاده افتاده. این شد که دست به...
-
این غرور لعنتی
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1392 11:56
به نظرم اینکه حس کنی از بقیه بالاتری و همه چیز رو میدونی و بقیه پپه هستن مقابلت اصلاً خوشایند نیست. دیدین آدمایی که احساس میکنن آسمون سوراخ شده و فقط اونا تلپی افتادن زمین و آدم دیگه ای مثل اونا آفریده نشده! نمیدونم چرا اینطوری ان. به نظرم بیشتر نقش بازی میکنن تا کمبودهاشونو زیر نقابی که جلوشون گرفتن پنهان کنن. جالبه...
-
حس این روزهای من
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1392 12:31
حس این روزهای من حس یه آدمه که تو یه راهی داره میره و خودش هم خبر نداره به کجاست. فقط داره میره... مادر شدن حس شیرینیه که همیشه آرزشوشو داشتم ولی الان انگار هنوز باور نکردم که خدا این موهبتو بهم داده. علتشم میدونم چیه. یه جور احساس نگرانی برای ازدست دادنش. درباره از دست دادن بچه توی سه ماهه اول زیاد دیدید و شنیدید....
-
خبرای خوب
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 19:13
خبر آمد عسلی در راه است ... . . . . . الهی شکر
-
معرفی سایتی برای دریافت مقاله کامل
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 11:44
خیلی وقتا هست که دسترسی به full text مقالات امکان پذیر نیست و باید پول بدیم تا اصل مقاله رو بهمون بدن. موقع نوشتن مقاله یا پایان نامه خیلی وقتا آدم به در بسته میخوره اما من الان میخوام یه سایت خوب برای دانلود کامل مقالات بهتون معرفی کنم. سایت FREEpapers.ir یه سایت خیلی عالی برای دانلود مقاله کامل اکثر مقالات رشته های...
-
این چند وقت!
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 12:20
خب خب خب. من اومدم. بعد از مدتها بالاخره قدم رنجه نمودم! یعنی نمیخواستم بیام اما دیدم خیلی زشته شماها هی میاید و میگید بنویسم و من نمی نویسم و بی ادبی صابخونه است دیگه. این شد که گفتم بنویسم . عارضم که اتفاق خاصی نیفتاد. این مدت درگیر درس و مشق علی بودم! سه تا از درساش باید مقاله می نوشت و من کارم شده بود کمک کردن به...
-
شعری برای همسری
پنجشنبه 26 دیماه سال 1392 07:21
تقدیم به همسرم که عاشق شعرای عرفان نظر آهاری اه درخت انار عاشق شد، گل داد سرخ سرخ. گلها انار شد داغ داغ، هر اناری هزار دانه داشت. دانه ها عاشق بودند. دانه ها توی انار جا نمی شدند. انار کوچک بود،دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت. خون انار روی دست لیلی چکید. لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش رسید. خدا...
-
عجب برفی... به به
شنبه 21 دیماه سال 1392 10:56
عاقا ما نمردیم و بالاخره برف اینجارو هم دیدیم!!! یعنی همه جای ایران برف اومده بود الا اینجا که به حمد و قوه الهی دیگه آسمون ترکید و برف اومد! گویا دیگه خدا خودشم داشت شرمنده ما ملت بینوا میشد! خولاصه، امروز یهو علی بهم زنگ زد که برفو دیدی؟ گفتم کدوم برف؟ گفت چه نشسته ای که داره برف میاد حسابی... منم دویدم رفتم حیاط...
-
لاغر می شویم... هوراااا
چهارشنبه 27 آذرماه سال 1392 08:21
حس خوبیه بخشیدن دیگران و رفع کدورتها. آدم احساس سبکی میکنه اینطور وقتا. یه دلخوری پیش اومده بود با یکی از اقوام، شکر خدا رفع شد. بیشتر بخاطر آرامش خودم و همسرم به قول علی زندگی ای که به یه مو بنده ارزش دلگیر شدن نداره! خدایا کاش توام از گناه و اشتباهات ما اینطوری بگذری ... بگذریم. یادتونه تو چند تا پست قبل گغته بودم...
-
عجب صبری خدا دارد
یکشنبه 24 آذرماه سال 1392 09:07
بنا به درخواست های مکرر همسرخان مبنی بر ارسال این شعر، بدین وسیله این شعر زیبا جهت تلطیف روحیه شما عزیزان ارسال می شود. باشد که مقبول افتد ! عجب صبری خدا دارد، اگر من جای او بودم، همان یک لحظه اول که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان جهان را با همه زیبایی و زشتی به روی یک دگر ویرانه میکردم عجب صبری خدا دارد، اگر من...
-
در راه رسیدن به مسجد
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1392 09:56
مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، زمین خورد و لباسهایش کثیف شد . بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد . در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد! دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و...
-
اندازه نگهدار که اندازه نکوست!
دوشنبه 11 آذرماه سال 1392 12:01
-
خوبی چه بدی داشت که یک بار نکردی؟
سهشنبه 5 آذرماه سال 1392 08:16
مامانم اینا یه همسایه ای دارن (متاسفانه فایلمونم هست!) که الان حدود 70 سالشه. در سن 27 سالگی با 7 تا بچه شوهرشو از دست داد. با کمک برادرشوهراش بچه هاشو سر و سامون داد و الان همه بزرگ شدن و بچه دارن. این خانوم از اول با پسرش بود و وقتی هم پسرش ازدواج کرد باز هم پیششون زندگی می کرد . اخلاقای خیلی خاصی داشت. همیشه بهانه...
-
خیاطی یک هنر است!
یکشنبه 3 آذرماه سال 1392 09:26
سلام. خیلی وقته ننوشتم. سرم این روزها خیلی شلوغه. هفته ای سه روز کلاس خیاطی میرم. حدود 20 مدل دامن رو یاد گرفتم تا امروز (شایدم بیشتر!). خیلی لذت بخشه برام. خواهرم و مامانم خیاط هستن و همیشه لباسامو خواهرم می دوخت برام. تا وقتی شمال بودم هیچوقت احساس نیاز نمیکردم برم خیاطی یاد بگیرم. هرچی میخواستم خواهرم می دوخت. چند...
-
مامان منهای کیسه صفرا!
یکشنبه 26 آبانماه سال 1392 09:15
سه شنبه رفتیم شمال. شب رسیدیم. روز تاسوعا ساعت 8 صبحخاله ام زنگ زد و پرسید کجایی؟ گفتم خونه پدرشوهرم. گفت نمیخوای به مامانت سر بزنی؟ گفتم عصر میام. چطور؟ گفت یه کمی حال نداره! خبر دادنت تو حلقه خاله جان! گفتم چش شده؟ گفت کیسه صفراش سنگ آورده و درد داره. باید عمل شه و میگه به تو نگن! منتظره تو بیای. سریع آماده شدم و با...
-
آقا سلام ماه محرّم شروع شد
سهشنبه 14 آبانماه سال 1392 10:23
آقا سلام بر غزل اشک ماتمت بر مسجد و حسینیه و روضه و دمت چندی گذشت در غم هجران اشک تو پرمی کشید دل به هوای محرّمت آقا سلام ماه محرّم شروع شد آمد بهار زخم دل ما و مرهمت خون می شود دل همه عالم ز قصۀ آن لحظه های آخر و گودال و آن غمت در بین روضه غم دل مرا گرفته بود وقتی رسید روضه به انگشت و خاتمت مابین این همه غم و اشک و...