ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
سلام. خیلی وقته ننوشتم. دخترکم فردا دو ماهش تموم میشه. کم کم به شرایط جدید عادت کردم. شب بیداری برام خیلی سخت بود اول. منی که زمستونا ساعت 8 خوابم میگرفت الان قبل از ساعت 3 صبح نمیتونم بخوابم. خدا خودش کمک میکنه و مسئولیت بچه باعث میشه آدم بتونه تحمل کنه.
کلاً این ریحون خانوم شده همه کار و زندگی من دیگه. وقتی بیداره باید تو بغلم باشه، خوابش هم خرگوشیه و بجز صدای تلویزیون با هر صدای دیگه ای زود بیدار میشه. اینه که هی باید نزدیکش باشم و نمیتونم به کار دیگه ای برسم.
اینقدر دوستش دارم که وقتی میخوابم دلم براش تنگ میشه. هر روز بیشتر و بیشتر بهش وابسته میشم و وقتی دلش درد میکنه و گریه میکنه قلبم ریش ریش میشه.
خبر خاصی نیست جز اینکه آخر هفته به امید خدا میریم شمال. اون دو تا برادرزاده هام هم به فاصله یک و دو هفته از ریحانه دنیا اومدن. اولی (زهرا) رو یک بار دیدم و دومی (فاطمه زهرا) رو هنوز ندیدم و تازه میخوام ببینمش.
دیگه اتفاق خاصی نیفتاده که بگم. اینم جدیدترین عکس دخترکم