ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
دلم نوشتن میخواد. از اون نوشتن هایی که بعدش حس خوبی میاد سراغت. نوشتنی که توش انرژی مثبت موج بزنه.
این روزها درگیر مسئله انتقالی هستیم. هم نگران موافقت اینجا بودم و هم نگران دانشگاه مقصد. متاسفانه تنها چیزی که برای مسئولین ادارات مهم نیست رفاه وآرامش روحی پرسنله. به هر قیمتی شده مخالفت میکنن و نمیذارن طرف بره به زندگیش برسه. آخه وقتی روح من درآرامش نباشه چطور میتونم بازدهی داشته باشم و کارمو درست انجام بدم؟
5شنبه رفتم دانشگاه مقصد پیش رئیس مرکز تحقیقات که از قضا معاون آموزشی دانشگاه هم هست. شکر خدا تونستم نظرشو جلب کنم و ترغیب شد که من به درد مرکزش میخورم. قرار شد درخواستمو خواهرشوهرم ببره پیش معاون توسعه. فقط مسئله اینه که معاون پژوهشی مون اول موافقت کرد و نامه برای معاونت توسعه زد، بعد یهو پشیمون شد و زنگ زد بهش که دست نگه داره
از این طرف دارم پیگیری میکنم که حل بشه
از اون طرف هم کارای علی گره خورده و اداره شون غیرمستقیم بهش گفته مشکل خودته که میخوای بری!مبدا و مقصد هردو اذیتش میکنن. اونم داره پیگیری میکنه.
ما هم این وسط موندیم. خونمون رو فروختیم و آخر برج باید تخلیه کنیم و اونجا هم خونه خریدیم!
تهش همه چی درست میشه اما خب آدم هم خسته میشه از لحاظ روحی دیگه ...
خدایا من که میدونم اینم یه امتحانه و دوست داری صدامو بشنوی، اما یادت باشه خونمون فروش رفته ها. فرصت کمه. دیگه بقیش با خودت
دوست دارم چشم رو هم بذارم و ببینم همه این روزها گذشته و ما برگشتیم ولایت و در آرامش به سر میبریم...
اینم دخترک ناز من
سلام
چه دختر نازی ... ماشاءالله
داشتم در مورد خیاطی سرچ می کردم. به وب شما رسیدم
راستی خیاطی تون به کجا رسید؟
من می خوام با سی دی های خانم عمرانی شروع کنم. به نظرتون میشه؟
سلام ممنون
خیاطی رو تئوری رفتم ولی عملی کار نکردم
فکر میکنم بشه
مهم تلاش شماست
عزیزم ریحون
فداش بشم... بزنم به تخته روز به روز خانمتر و خوشگلتر میشه این دخدر طلای جیگر........ فاطیما جونم امیدوارم حالت خوب باشه و به زودی انتقالیتونم جور بشه و با خیال راحت برید سر زندگیتون.....
قربونت برم عزیزم
خبری ازت نیست
در چه حالی؟
مشغول زندگی و مدرسه و تدریس و راه دورم..... این روزا خیلی خسته میشم آخه هر روز رفت و آمد میکنم تا روستای دوردست محل کارم.... پنجشنبه ها هم از هشت صب دانشگاه تا هفت شب . ترم 3 روانشناسی تربیتی ارشد... میمونه فقط جمعه
وبلاگا هم انگار همگی تعطیل شدن دل آدم میگیره.... هنوزم در حال رفت و آمد خونه مامان و اونورم... ولی نود درصد خونه مامانمم. با نامزدم هنوزم همکاریم همون راه دور تا خرداد 95اونجاییم.... بعدش آگه خدا بخواد تعهدمون تموم میشه میاییم بجنورد....
موفق باشی عزیزم
سلام
ماشاالله به این گل دختر ناز. خدا حفظش کنه.
ان شاالله مشکلات و گره ها به زودی رفع و رجوع بشه و رنگ آرامش به زندگیتون بشینه دوست خوبم.
سلام گلابتون جان
ممنون عزیزم
سلام
هزار ماشالله. خدا حفظش کنه
ان شاء الله سلامت و عاقبت بخیر باشه.
لطفا به ما سر بزنید
مایل بودین تبادل لینک کنیم
سلاخم
ممنون
چشم
سلام فاطیما جان، من از بابلم و از سال 88 مطالبتون رو میخونم، یه بارم باهاتون تلفنی صحبت کردم، بیمارستان امیرکلا ، یادتون میاد؟
سلام عزیزم
آره یادمه. داشتی اسم دکتر زاهدپاشا رو سرچ میکردی رسیدی به وبلاگم
خوبی خانمی؟
سلام فاطمه کجایی چرا نمینویسی؟
سلام عزیزم
مینویسم. اندکی صبر
سلام عزیزم ، آره خوب یادتونه