در روزگاری کهن پیرمرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همه همسایگان برای دلداری به خانه اش آمدند و گفتند: عجب شانس بدی آوردی که اسب فرار کرد!
روستا زاده پیر در جواب گفت: از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده یا بد شانسی ام؟
به یاد داشته باش دست نیافتن به آنچه می خواهی گاهی از اقبال بیدار تو سرچشمه می گیرد!!
پی نوشت: دوستان موبایلم یکدفعه خراب شد و از اونجا که قیمتش زیاد نیست، نمی ارزه تعمیرش کنم. باید یه گوشی جدید بگیرم. به نظر میاد تمام کانتکت هام پاک شده باشه! از کسانی که بهم sms میدن و جواب نمیدم پیشاپیش عذر میخوام. امروز عصر میرم گوشی بخرم
بالاخره تموم شد. دیروز صبح ساعت 8.15 دقیقه دفاع کردم و نمره 17.90 از 18 گرفتم. بهم 18 ندادن چون قرار گذاشتن تو رشته ما کسی نمره کامل نگیره!
دفاعم فوق العاده بود. بهتر از تصورم! یکشنبه هفته قبل رو مرخصی گرفتم و با هر بدبختی بود تماس گرفتم با مریضا و پرسشنامه ها رو تکمیل کردم. تا غروب یکشنبه طول کشید تماس و ورود اطلاعات به کامپیوتر. بعد نشستم با SPSS آنالیز کردم و فصل یافته ها رو آماده کردم. فصل بحث رو فقط جهت خالی نبودن عریضه خیلی فرمالیته نوشتم! خودم که اصلاً راضی نبودم و به نظرم آبدوغ خیاری بود.
استاد گفت فقط بیا که نوبت دفاع بگیری و بعدش اصلاح کن. سه شنبه دانشگاه بودم و برای دیروز نوبت دفاع گرفتم. شبش برگشتم قم و نشستم تکمیلش کردم و چهارشنبه مشاور آمارمون اومده بود مرکزمون و تونستم آنالیزمو تخصصی تر کنم و هر روز احساس میکردم متنم داره پربارتر میشه.
خلاصه هرطوری بود تا شنبه تکمیلش کردم و پاورپوینت الکی درست کردم و راهی شمال شدم. ساعت 10.5 رسیدم خونه و از دست ارمیا نمیتونستم پاورپوینتمو تکمیل کنم. 12 شب نشستم به تکمیل پاورپوینت و اسلایدها رو تموم کردم و 2.5 خوابیدم. صبح ساعت 5.5 بیدار شدم باز کامل ترش کردم و با دوتا زن داداشام رفتیم دانشگاه.
داشته باشید که تا ساعت 7.10 دقیقه هنوز یک دور کامل پاورپوینتمو نخونده بودم!!!! لامصب هیچی هم استرس نداشتم. آخرش به علی گفتمم یک کمی استرس بهم تزریق کن اینقدر آروم نباشم
خلاصه، یه دور خوندم و بعدش استاد راهنما و داور اومدن و شروع کردم. با اعتماد به نفس فراوون صحبت کردم. تموم که شد استادم کلی تعریف کرد و گفت من تو دوران تدریسم دو سه تا شاگرد زبر و زرنگ داشتم که یکیشون ایشون بودن. اینقده ذوق کردم (اسمایلی یک مردادی عاشق تعریف کردن!) و حالا هی استاد تعریفمو میکرد و من سرم پایین بود. خلاصه داوره اومد یه سوال کرد که منو بذاره تو منگنه.
گفت شما یکی از مولفه هایی که سنجیدید کیفیت زندگی بوده. گروه افراد سالمتون از افراد مراجعه کننده به بخش اورژانس بوده. خودتونم میدونید خیلی از بیماریها کیفیت زندگی رو تحت تاثیر قرار میدن. اونو چطور توجیه میکنید؟ گفتم استاد پرسشنامه کیفیت زندگی، وضعیت جسمی و روحی بیمار طی 4 هفته قبل رو تحت پوشش قرار میده. مثلاً میگه چه مقدار طی 4 هفته قبل درد داشته اید؟ یا چه مقدار طی 4 هفته قبل سرزنده و سرحال بودید؟ مریضی هم که مثلاً بخاطر سرماخوردگی مراجعه میکنه 2-3 روز و نهایتاً یک هفته این وضعیتو داره اما 4 هفته قبلش رو تحت پوشش قرار نمیده!
مقادیر دیگری سوال هم پرسید که جوابشو دادم و خلاصه پذیرفت. بعد هم نمره مو اعلام کردن. انتظار 18 داشتم ولی خب 17.90 هم داداش 18 هست حالا باید مقاله مو آماده کنم و بفرستم برای مجله تا اون دو نمره رو بگیرم. اینطوری معدلم بالا میره. مطمئن هم هستم مقاله ش میکنم. حالا هستید و می بینید!
احساس میکنم بار خیلی خیلی سنگینی رو از روی دوشم برداشتن. احساس آزادی میکنم! خیالم راحته ...
خدای مهربونم شکرت که مثل همیشه هوامو داری ...
دیدار نوشت: راستی عصر جمعه یه دوست خیلی خوب رو دیدم که دیدنش خیلی لذت بخش بود برام. گیسوی شیطون رو دیدم. تو حرم قرار گذاشتیم. برای اینکه راحت تر همو پیدا کنیم بهش گفتم من یه روسری پلنگی سرمه. اونم گفت روسریم صورتیه! اومدم محل قرار هرچی دنبال روسری صورتی میگردم پیدا نمیکنم. یهو یه خانم با روسری سرمه ای میبینم که خنده های شیطنت آمیز میکنه. دیدم بعله گیسو خانمه! بهش میگم چرا گفتی روسری صورتی؟ گفت میخواستم اذیتت کنم! کمتر از نیم ساعت پیشش بودم اما تو همون لحظات خیلی انرژی گرفتم از دیدنش. شیطون و پرجنب و جوش بود. مثل نوشته ها و عکساش. امیدوارم همیشه همینطور شاد باشی گیسو جان
من شرمنده همه دوستان هستم این روزها اینقدر سرم شلوغه که حد نداره. مدیرگروهمون ضرب العجل تعیین کردن و گفته باید تا 20 شهریور دفاع کنیم. منم هرطوری هست دارم خودمو جمع و جور میکنم که بتونم تا اون موقع دفاع کنم. 26 تا مریض قلبی دیگه مونده که تماس بگیرم و پرسشنامه پر کنن. دعا کنید بتونم تا فردا تمومش کنم و متن پایان نامه امو هم تکمیل کنم...
چقدر سرم شلوغه...
مطمئنم خدا کمک میکنه ولی بهم فشار میاد. پس خودمو برای یک هفته سخت و طاقت فرسا آماده میکنم!!!
بعداً نوشت بدبخت شدانه: گل بود، به سبزه نیز آراسته شد!!! امروز زنگ زدم استاد راهنمام گفت من تا 15م هستم و بعدش میرم سفر. باید سه شنبه با پرینت پایان نامه دانشگاه باشم تا برگه ها رو امضا کنه و نوبت دفاع بگیرم! یعنی همچین خاکی تو سرم شد که نگو!!!