زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

این غرور لعنتی

به نظرم اینکه حس کنی از بقیه بالاتری و همه چیز رو میدونی و بقیه پپه هستن مقابلت اصلاً خوشایند نیست. دیدین آدمایی که احساس میکنن آسمون سوراخ شده و فقط اونا تلپی افتادن زمین و آدم دیگه ای مثل اونا آفریده نشده! نمیدونم چرا اینطوری ان. به نظرم بیشتر نقش بازی میکنن تا کمبودهاشونو زیر نقابی که جلوشون گرفتن پنهان کنن. جالبه که خدا هم براشون داره!

مثلاً همسر خان یه همکاری داره تو اداره شون که فکر میکنه تنها و بهترین معمار روی زمینه و طرح هایی که میزنه در دنیا نظیر نداره! فکر میکنه بالاترین IQ دنیا مال اونه و نخبه محسوب میشه! خودشو IQ بالای 140 معرفی میکنه به همه و خوشم میاد علی یه بار حالشو گرفت و گفت تو با این IQ پس پیش ما چه کار میکنی؟؟؟؟ 

همش ادعا میکرد که من تو طراحی از همه سرترم و اگر ارشد امتحان بدم بدون خوندن قبولم. نشون به اون نشون که پارسال همسرخان و امسال یه همکار دیگه شون ارشد قبول شدن و این آقا قبول نشد! باز نشون به اون نشون که تو آزمون نظام مهندسی همسرخان پارسال قبول شد و این آقا رد شد و الان در کما به سر میبره! 

برای دهه فجر مسابقه دارت گذاشته بود اداره شون. از مدتها قبل کری میخوند که من همه رو شکست میدم و جالبه روز مسابقه نفر آخر شد و مبهوت مونده بود! از کسایی شکست خورده بود که میگفت عددی نیستن!!! جالبتر اینکه بعد شکست هنوزم باور نداشت و میگفت حق کشی شده و شما حواسمو پرت کردین و بعد میرفت به برنده ها میگفت بذارین من جای شما برم مسابقات استانی!!!

نمیدونم چرا امثال این آقا اینطورن. به قول علی نشونه ها رو نمی بینن! اینکه مدتیه که همش پی در پی داره شکست میخوره اصلاً به چشمش نمیاد و فقط دنبال تائید دیگرانه! همش از خودش تعریف میکنه و میخواد دیگران تصدیق کنن گفته هاشو.  جالبه تا چندوقت پیش همش بقیه رو مسخره میکرد که فراموشی دارین و هیچی یادتون نمیمونه و مغز من مثل کامپیوتر دقیقه و هیچی از یادم نمیره. نشون به اون نشون که خودش هم خیلی چیزها رو از یاد می برد! اینه چوب خدا!

اینقدر از این غرور کاذبش بدم میاد! خب که چی؟ به قول علی آدمی که از نطفه نجس به وجود میاد و آخرش نصیب خاک میشه، جایی برای غرور داره؟ چرا ما آدمها اینقدر مغروریم؟ چرا فکر میکنیم ما همه چیز دانیم و بقیه احمقایی بیش نیستن؟ هرکسی به قدر فهم و شعور و سواد خودش رفتار میکنه و بالاخره اندوخته هایی داره. قرار نیست با خودمون مقایسه اش کنیم و جلوی دیگران مسخره اش کنیم!

نـردبان خـــلق ایـــن مـــا و مـــن است

                             عـــــــاقبت زیــــــن نــــردبان افــــتادن است

هــــر که بـــــالاتر  رود ابـــــله تر است

                           کــــــاستخوان او بـــــتر خـــــواهــــد شکست!

لقمان به پسرش گفت: «اى پسرم! واى بر کسى که زور گوید و تکبّر ورزد! چگونه خود را بزرگ مى شمارد کسى که از گل آفریده شده و به گِل باز مى گردد و نمى داند به کجا خواهد رفت؟! یا به بهشت مى رود، که در این صورت رستگار است؛ یا به جهنّم که در این صورت آشکارا زیان کرده و بدبخت شده است».

 

این حکایت هم جالب بود به نظرم:

روزی عیسی بن مریم (ع) از صحرایی می گذشت. به معبدی رسید که پیرمردی روحانی در آنجا مشغول عبادت بود و در آنجا هم زندگی می نمود با او به سخن گفتن مشغول بود که جوانی که به کارهای زشت و ناپسند شهره بود از آنجا در حال گذر بود وقتی متوجه حضور حضرت عیسی (ع) و پیرمرد عابد شد دست و پایش را از شرم گم کرد و همان جا ایستاد و با خود گفت : خدایا من از کردار زشت خویش شرمسارم ، اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنشم کند چه کنم ؟ خدایا عذر مرا بپذیر و آبرویم را مبر . مرد عابد تا جوان را دید سرش را به آسمان بلند کرد و گفت : خدایا مرا در قیامت با این جوان گناهکار محشور مکن . در این هنگام خداوند به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم، چرا که او به دلیل توبه و پشیمانی، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خود بینی اهل دوزخ!!!

کیمیای سعادت غزالی

حس این روزهای من

حس این روزهای من حس یه آدمه که تو یه راهی داره میره و خودش هم خبر نداره به کجاست. فقط داره میره... مادر شدن حس شیرینیه که همیشه آرزشوشو داشتم ولی الان انگار هنوز باور نکردم که خدا این موهبتو بهم داده. علتشم میدونم چیه. یه جور احساس نگرانی برای ازدست دادنش.
درباره از دست دادن بچه توی سه ماهه اول زیاد دیدید و شنیدید. خوشبختانه رشته ام بوده و از خیلی چیزها باخبرم. یه وقتایی زیادی دونستن هم کار دست آدم میده و هی ناخواسته دنبال علائم تو خودش میگرده! مسئله دیگه ای که وجود داره این بود که من فقط یه آزمایش مثبت داشتم. وقتی هنوز سونوگرافی انجام نداده باشی و هیچ علامتی نداشته باشی، طبیعیه که مدتی زمان نیاز داره تا باور کنی که داری مادر میشی!
روزی که برگه آزمایش رو دیدم و بتام 390 بود اشکم سرازیر شد. ناخودآگاه گریه میکردم و هی خدا رو شکر میکردم. معلوم نیست چند نفر با دیدن برگه دستم و اشکام فکر کردن سرطانی چیزی دارم و شفا گرفتم!!! 
به مامانم زنگ زدم. بابام گفت من سه ماه قبل خواب دیدم که یکی بهم گفته قراره سه ماه دیگه یه خبر خوش بشنوی و سه ماه بعد هم میشد همین روز! شنیدن این حرف باعث شد آروم شم و به ازدست دادنش فکر نکنم!
یه قفل کوچیک خریدیم و من و علی رفتیم پیش مادربزرگم. اونم دوتا آیه الکرسی خوند و دو بار فوت کرد و قفلش کرد و کلیدشو در آورد و گفت بذارش زیر بالشتت. این یه رسم قدیمی اه تو خانواده مون که برای اینکه بچه سالم باشه این کارو میکنن و موقع تولدش هم باید قفل رو باز کنن. منم بخاطر اینکه آیه قرآنیه این کارو کردم. این مسئله هم باعث آرامش بیشترم شد.
دیروز رفتم سونوگرافی. نباتمو که الان اندازه یه دونۀ سیبه رو دیدم. اون دونه سیب کوچولو قراره یه روزی بشه یه بچه... چه خدای بزرگیه. نمیشه شاکرش نبود. نمیشه این معجزاتو دید و بهش ایمان نیاورد. مگه نه؟
کم کم داره باورم میشه انگار! البته با ظهور علائم جسمی! بچه مو سپردم به حضرت معصومه و امام رضا تا خودشون نگهدارش باشن. اینطوری دیگه خیالم راحته که اگر خدا اونو ازم گرفت، به صلاح جفتمونه و سعی میکنم خیلی ناراحت نشم! میخوام از لحظه به لحظه این 40 هفته لذت ببرم. به جای دعا برای زودتر دنیا اومدنش، سعی میکنم تک تک روزهایی که تو وجودم هست رو غنیمت بشمرم و  لذت این روزها رو بخاطر چشیدن لذت بزرگتر دیدنش از دست ندم! هر روز براش قرآن میخونم. تو قنوتم از خدا میخوام سالم و صالح و عاقبت به خیر بشه.
همکلاسی های خیاطیم همش از سختی های مادرشدن میگن و می نالن اما من برام مهم نیست. همه سختی ها رو به جون میخرم تا به سلامت دنیا بیاد. یه کمی کمردرد دارم که با استراحت خوب میشه، کمی حالت تهوع دارم که با ماساژ فشاری و خوردن هله هوله و بی توجهی سعی میکنم نادیده بگیرمش. مشکلات دیگه هم به مراتب هست ولی هیچکدومش برام قد سلامتی اون مهم نیست. براش سوره قدر میخونم و خدا رو بابت داشتنش هزاران هزار بار شاکرم...
خدایا در پناه خودت نگهش دار


کاش دل کسی نسوزه از خوندن این نوشته ها
کاش خدا نعمت مادر شدن رو به تمام کسانی که در حسرتش هستن عنایت کنه
و کاش من بتونم مادر خوبی برای بچه ام باشم!

گودری نوشت: چه بلایی سر لینکدونی گودری اومده؟ چرا دیگه سایت وبلاگستان باز نمیشه؟ مسئولین کجایین که رسیدگی کنین؟
علی نوشت: علی جان خواهش میکنم ازم نخواه این پستو پاک کنم. میخوام یادم باشه چه حسی دارم. میخوام یادم باشه که باید لحظه به لحظه این روزها رو استفاده کنم و موقع سختی هاش یادم بمونه به خودم چه قولی دادم! من فقط از حسم نوشتم 

خبرای خوب

خبر آمد عسلی در راه است ... 

.

.

.

.

.

الهی شکر

معرفی سایتی برای دریافت مقاله کامل

خیلی وقتا هست که دسترسی به full text مقالات امکان پذیر نیست و باید پول بدیم تا اصل مقاله رو بهمون بدن. موقع نوشتن مقاله یا پایان نامه خیلی وقتا آدم به در بسته میخوره اما من الان میخوام یه سایت خوب برای دانلود کامل مقالات بهتون معرفی کنم. سایت FREEpapers.ir یه سایت خیلی عالی برای دانلود مقاله کامل اکثر مقالات رشته های مختلف هست.

در حال حاضر دسترسی به اکثر منابع Sage Journals ،Oxford Journals ، Wiley Online Library، Informs.org، nature.com ،IEEE ،Science Direct ،Taylor & Francis ،Springer  برای کاربران فراهم شده.

دانلود مقالات از ScieneDirect ، IEEExplore و Springer Link و همجنین دانلود از آرشیو مقالات این سایت هم رایگانه.

امکان دانلود رایگان ۳ مقاله در هر ۶ ساعت وجود داره. همچنین برای دانلود مقالات بیشتر باید بین  200 تومان تا حدود 2000 تومان بسته به عادی یا ویژه بودن منبع مقاله اعتبار خریداری کنید.

کافیه برید توی سایتی که مقاله کامل میخواید و وقتی وارد صفحه ای شدید که ازتون username و password میخواد یا پول باید بدید، لینک اون صفحه رو کپی کنید و پس از وارد کردن لینک مقاله تو صفحه  این سایت، لینک دانلود رو بلافاصله دریافت کنید.

آدرس دسترسی به این وب سایت کارآمد ایرانی www.freepapers.ir هست.

این چند وقت!

خب خب خب. من اومدم. بعد از مدتها بالاخره قدم رنجه نمودم! یعنی نمیخواستم بیام اما دیدم خیلی زشته شماها هی میاید و میگید بنویسم و من نمی نویسم و بی ادبی صابخونه است دیگه. این شد که گفتم بنویسم.

عارضم که اتفاق خاصی نیفتاد. این مدت درگیر درس و مشق علی بودم! سه تا از درساش باید مقاله می نوشت و من کارم شده بود کمک کردن به علی. خدا رو شکر سه هفته هم خیاطیم بخاطر امتحان مربیمون تعطیل بود و من دربست در اختیار علی آقا بودم تا خود جمعه. اونم خیلی بهش فشار اومد این مدت. مخصوصاً سر سه بعدی کردن دو تا خونه چوبی که واقعاً اذیت شد و صبح روز تحویل پروژه (جمعه)، لپ تاپش هنگ کرد و ویندوزش پرید! حالا فکر کنید نیم ساعت مونده بود کارش تموم شه که این اتفاق افتاد

خدا کمک کرد و با بوت دیسک تونست اطلاعاتو از سیستم بگیره و بقیه شو به هر زر و زوری بود با سیستم من انجام داد و این پروژه نحسو به اتمام رسوند. سه ماه تمام شبانه روزی براش کار کرده بود. اونم برای یه درس اختیاری!!!!! و یه استاد روانی که همش گیرای بیخود میداد! علی ای حال، اینم رفت پی کارش.

حالا دیگه جمعه ها علی خونه است، دیگه کار دانشگاهش زیاد نیست و فرصت با هم بودن داریم! دیگه تا بره نطنز و برگرده استرس ندارم من. دیگه میتونیم با هم بریم بیرون (البته بخاطر خیاطی من خیلی امکانش نیست!) و ...

بگذریم. از خیاطی بگم که دامنارو تموم کردیم و بالاتنه هم پریروز تموم شد و امروز آستین رو شروع می کنیم و بعدش هم یقه ها و بعد میمونه پیراهن مردونه و پیژامه و چادر. شلوار زنونه هم درس گرفتیم و برای خودم یه شلوار دوختم. ایضاً یه دامن هم دوختم برای خودم. خیلی حس خوبیه خیاطی کردن و لباس دوختن. مخصوصاً وقتی می پوشه آدم. اصلاً قابل توصیف نیست حسم. آدم احساس خودکفایی میکنه و بیشتر لباسایی که میبینه دلش نمیاد بخره چون خودش میتونه بدوزه! حالا الان نشد، بعداً که میشه! 

تصمیم دارم به امید خدا کلاس ژورنال رو هم برم و بعد شلوار مردونه رو هم یاد بگیرم که برای علی خودم شلوار بدوزم. ماشالله با این قیمتای کذایی، آدم دلش نمیاد پولو بریزه تو جیب این فروشنده ها! اینم از این.

دیگه اینکه از آبان تابحال حقوق علی رو ندادن! قبلاً از آموزش و پرورش حقوق میگرفت و الان منتقل کردن به اداره خودش. دوماهو باید آموزش و پرورش میداد که نمدونم چرا نداد! ماه قبل هم اداره شون بودجه نداشت و حقوق ندادن! گل بگیرن این اداره رو! همش میره مساعده میگیره و اینطوری خورد خورد پول میره! 4 ماه هم هست که نظام مهندسی کار ارجاع نمیده (بخاطر اجرای طرح تفضیلی) و این یعنی اون پول هم پر! حالا یک حقوق هست و حدود 1.500 قسط به علاوه خرج خونه!

البته خدا کریمه مثل همیشه و دستمونو میگیره. کارای متفرقه انجام میدم برای استاد و دانشجوها و کلی از مخارجمونو با اون پول تامین می کنیم. انشالله دیگه از آخر این ماه درست بشه. ما که مثل همیشه توکل کردیم به خدا و هیچوقت لنگ نموندیم به همین خاطر. سبد کالا هم که به ما مرفهین تعلق نمیگیره! یه دفعه یارانه رو هم قطع کنن و حقوقشونو بیان از ما بگیرن دیگه! بخدا اینقده گاهی وقتا بی پول می شیم که این 90 تومن یارانه ما رو واقعاً کیفور میکنه

بگذریم. تا بود همین بوده و تا هست همین هست! اینارو ول کنید. پریروز اینجا  برف اومد و من بینهایت خوشحالم و واقعاً خدا رو بابت این نعمت آسمونی شاکرم. اینم سندش

 


خیلی سرد شده هوا. کاش ادامه دار باشه و دوباره بباره. البته امیدوارم تا دوشنبه هفته بعد که ما میریم ولایت و عروسی خواهرشوهر کوچیکمه قطع بشه و ما تو برف و بوران نمونیم!