زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

شلم شوربا!

دوست دارم بنویسم. از کی یا چی مهم نیست. فقط دوست دارم کلمات یکی یکی روی مانیتور ظاهر بشه و حرفامو بزنم. دو روز دیگه سی و پنجمین هفته بارداریم داره تموم میشه و من هنوز این دوره تموم نشده دارم دلتنگش میشم. روزها رو یکی یکی مرور میکنم. نوسانات احساسی و عاطفی و هیجانیمو. دردهای جسمیمو. بودن علی در کنار خودمو. 

تجربه خوبی بود. با اینکه تقریباً هیچ روزی بدون درد نبودم، اما حتی ثانیه ای ناشکری نکردم و گلایه نکردم پیش خدا که چرا من؟ چرا درد؟ و در عوض بیشتر از همیشه شاکرش بودم که داره با این کار، گناهامو مثل دونه های برگ یکی یکی جدا میکنه از وجودم. 

با هر تکون دخترکم بیشتر از قبل به عظمت خدا پی بردم. اینکه اون نطفه به اون کوچیکی هر روز بیشتر از قبل قد میکشه و بزرگ میشه و تکون میخوره و با دست و پاهاش به شکمم فشار میاره و به قول علی "تخم خود را شکستی، از لونه ات بیرون جستی" بازی میخواد در بیاره و یه روزی هم وارد این دنیا میشه خیلی فراتر از درک و شعور ما آدمهاست. اون موقع که دانشجو بودم و بیمارستان میرفتم، تولد هر بچه برام عین یه معجزه بود و با دیدن نوزاد، حس خاصی بهم دست میداد. بارها شده بود که بچه ها رو بغل میکردم و دستشونو میگرفتم و به معصومیتشون غبطه میخوردم. بارها و بارها تو گوششون نجوا کردم و حتی ازشون خواستم دعام کنن.

یادمه وقتی بابام سکته کرده بود، وقتی هر مادری که بچه شو دنیا می آوردم بهم میگفت امیدوارم هرچی میخوای خدا بهت بده و من میگفتم دعا کن بابام زودتر خوب شه...

خودمم نمیدونم چی میگم و می نویسم. فقط دوست دارم بنویسم و از احساسم بگم. پست قبلو بخاطر احساسات منفی ای که داشت پاک کردم. تو یه روز غمگین نوشته بودمش و طبیعی بود که سرشار از گلایه باشه و من با دید بد به همه چیز نگاه میکردم. دیگه از اون احساس بد خبری نیست. امروز من شاد شادم.

مامان و بابام و خواهرم دو روز مهمونمون بودن. پر شدم از حس خوب با دیدنشون مخصوصاً بابام که بعد مدتها اومده بود اینجا. از وقتی ازشون دور شدم بیشتر قدرشونو میدونم و خدا رو بابت داشتنشون شاکرم. همه زندگی من هستن و من نمیدونم یه روز دخترکم همین حسو نسبت به من خواهد داشت یا نه... کاش بتونم مثل مامان بابام باشم... وسیع و بی انتها با روحی بزرگ که هیچ چیز و هیچ کس نمیتونه باعث شه شکوه و گلایه کنن. هیچوقت ندیدم مامانم بگه فلانی در حقم بدی کرد و الهی فلان بشه و ... کاش بتونم بزرگ باشم مثل اون.

در مورد محل زایمان هم نظرم عوض شد. میخواستم برم شمال و تو بیمارستانی که خالم هست ریحون دنیا بیاد اما خاله م گفت بهتره بری بیمارستان خصوصی که زایمان فیزیولوژیک* داره و بی حسی اپیدورال انجام میدن. دیدم من بخاطر اون میخواستم برم و اگر قرار باشه برم جایی که کسی رو نمیشناسم، بهتره همینجا بمونم و بعدش برم شمال. اینطوری تو لحظات زایمان که به شدت به علی نیاز دارم پیشمه و آروم میشم. مامانم هم میاد اینجا و باهم برمیگردیم.

وقتی به علی گفتم بخاطر تو دلم نمیخواد برم اونجا گفت فکر نمیکردم اینقدر برات مهم باشم و تعجب کرده بود! یعنی باورش نمیشد اینقدر وجودش برام مایه آرامش باشه که دوست داشته باشم در سخت ترین لحظه هام در کنارم باشه. گفتم خیلی دیوونه ای که تابحال متوجه نشدی! تمام دلگرمی زن همسرشه. مخصوصاً موقع تولد بچه ای که مال هردوشونه. وجود مرد تحمل دردو برای زن خیلی خیلی راحت تر میکنه و حمایتش مایه دلگرمی زنه. براش عجیب بود و البته جالب!

و حالا منم و ریحون و باباییش و روزهای آخری که دخترکم مهمون منه و دیگه باید کم کم برای پا گذاشتن به این دنیا آماده بشه. پریروز با مامان رفته بودیم حرم. یه بچه ای بود که قیافه ش کمی غیرعادی به نظر میومد و موقع نماز خوندن مامانش گریه میکرد. یهو گریه م گرفت. اصلاً نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم. از خدا خواستم دخترکم سلامت باشه و هیچوقت مریضیشو نبینم. در عوض هرچی درد و بلا داره بیفته به جون من.

حالا میفهمم دلیل گریه های مامانمو وقتی بچه هاش مریض میشن. مادر یعنی همه زندگی...

کاش این احساسو کسانی که در آرزوی مادر شدن هستن درک کنن. این دعایی اه که هربار که یاد بارداری می افتم با تمام وجودم از خدا میخوام ...

ببخشید پراکنده نوشتم. این روزها احساسم همینطور درهم و برهمه 


پ ن: زایمان فیزیولوژیک و ایمن به معنی زایمان طبیعی بدون مداخله، بدون استفاده از دارو و بدون انجام اقدامات روتین در بیمارستانه. در زایمان فیزیولوژیک مصرف داروی محرک انقباضات رحمی مثل اکسی توسین یا داروی تسکین دهنده مثل پتیدین و ... در طی لیبر و زایمان لازم نیست. زایمان فیزیولوژیک با مشارکت کامل مادر در فرآیند زایمان صورت می گیره. این زایمان در وضعیت های مختلف مادر مثل ایستاده، روی زانو، چهار دست و پا، چمباتمه، لیتاتومی و نشسته متمایل به جلو و ... انجام میشه. انواع روشهای کاهش درد زایمان غیر دارویی مثل ماساژ، گرمادرمانی، طب فشاری، موسیقی درمانی و تکنیک های تنفسی برای کاهش درد استفاده میشه.

نظرات 22 + ارسال نظر
بهار یکشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 10:47 ق.ظ http://safuri.blogfa.com

عزیزم کار خوبی میکنی مینویسی..
درباره احساساتت باید بگم کاملا درکت میکنم و واقعا هم حس قشنگیه..البته من هنوز تکونای بچمو حس نکردم خیلی ولی مطمئنا حس خیلی شیرینیه..
درباره زایمانت هم ایشالا که خدا کمک کنه و بتونی به راحتی به دنیا بیاریش و به سلامتی بگذره..
واقعا بعد از خدا بهترین دوست و آرامش دهنده آدم همسرشه.کاش تو ایران هم میشد لحظه زایمان همسر ادم پیشش باشه..

دیگه از 14-15 هفته به بعد کم کم حس میکنی تکونشو
اولش عین جابجا شدن هوا تو روده یا پف کردن پاپ کورن میمونه
یه کمی باید دقت کنی
کم کم تکونهاش با شدت بیشتر میشه و بدون تمرکز هم متوجه میشی
دیگه آخرا هم که لگد میزنه و هرکی ببینه تابلو متوجه میشه

تو ایران بعضی از بیمارستانها میذارن همسر پیش آدم باشه
اما به قول تو کاش همه جا میشد
وجودش در کنار آدم خیلی لازمه

لیلا شبهای مهتابی یکشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 01:08 ب.ظ http://yalda4000.blogfa.com

عزیزم ایشاالله به سلامتی زایمان کنی... آره خوبه اونجا زایمان کنی شوهرتم نزدیکته... برات بهترینها رو آرزو میکنم :-)

ممنون لیلا جان

شوریده دوشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 09:46 ق.ظ http://shorideh07.blogfa.com

زیاد خودتو درگیر نکن
ایشاا... به سلامتی دختر گلت بدنیا میاد و تموم وقتت رو می گیره اونوقت دلت تنگ میشه برای ارامش برای نوشتن و ....

آلیس دوشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 12:59 ب.ظ http://roozhayetalaei.persianblog.ir

ُسلام
مامان فاطیما دیگه چیزی نمونده نی نیت بیاد تو بغلت.چقدر هیجان انگیزه.من درباره این زایمان فیزیولوژیک زیاد چیزی نشنیده بودم.اگه اینطوری زایمان کردی حتما درباره اش برامون بیشتر بگو بدرد ما مادرهای آینده هم می خوره.
کلی دوست دارم ایشالله که بهترینها برای خودت و همسرت همیشه پیش بیاد.
راستی اسم وبلاگ من قبلا تو لینک ها بود ولی جدیدا نیست.لینک ها رو عوض کردی؟

سلام عزیزم
انشالله
بعدا در موردش توضیح میدم

نه عوض نکردم
کسایی که دیگه آپ نمیکنن رو حذف کردم از لیست
آپ میکنی مگه تو؟

roya دوشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 01:48 ب.ظ http://sweetwishes.blogsky.com

وای فاطمه جون.عاشق شجاعتتم.مطمئنم از پسش برمیای.برو ببین چ جوریه این زایمانه واس منم بگو.واقعا نیاز ب اطلاعات دارم.کی بهتر از تو.بالاخره دیر یا زود منم باید یکی دو سال دیگه اگه خدا بخواذ اقدام کنم ب بارداری

قربونت برم
چشم حتما میگم
زایمان فیزیولوژیک تو هر بیمارستانی انجام نمیشه
تو تهرانی؟

پیشی و میشی دوشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 02:06 ب.ظ

سلام عزیزم
از ته ته دلم واست دعا میکنم که زایمان بدون خطر و راحتی داشته باشی و ریحون خانم سریع بیاد تو بغلت...البته اگر لایق باشم...
دوستم،موقع زایمان،دوستاتو یادت نره دعا کنی...مخصوصا منوکه خیلی به دعات احتیاج دارم
این زایمانی که میگی،تهران هم داره؟منم خیلی دلم میخواد که طبیعی زایمان کنم و میدونم که میتونم،حتما باید از تجربیات تو به موقع اش استفاده کنم
خیلی مواظب خودت و دختری باش و مارو بی خبر نزار از حالت...

سلام گلم
ممنون عزیزم
حتماً
مطمئن باش به یاد همه هستم

آره تهران و کرج هم داره
حتماً در موردش توضیح میدم

آلیس دوشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 03:46 ب.ظ http://roozhayetalaei.persianblog.ir

آپ کردن من روال ثابتی نداره.یه وقتی زود به زود می نویسم و یه وقتی دیر به دیر.لینکم باشه یا نباشه مهم نیست همین که به یادم باشی و بهم سر بزنی کافیه

قربونت برم عزیزم
من فکر میکردم دیگه قرار نیست آپ کنی

نازنین بانو سه‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 09:26 ق.ظ http://www.mydays1390.blogfa.com

ایشالا زایمنت خیلی راحت باشه
در مورد آخر شدیدا باهات موافقم من هم وقتی درد دارم همینکه همسر میاد کنارم تو آغوشش کلی آروم میشم خلقت خدا که خودش هم میگه زن و مرد مایه آرامش هم دیگه هستن

ممنون عزیزم
دقیقاً

و مِن آیاته أنْ خلق لکم مِن أنفسکم أزواجاً لتسکنوا إلیها
از نشانه های خدا این است که از جنس خودتان همسرانی برای شما آفرید تا در کنار آن ها آرامش بیابید

roya سه‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 11:40 ب.ظ http://sweetwishes.blogsky.com

آره تهرانم.هیچ اطلاعاتیم راجع ب انواع زایمانها ندارم.خیلی دوس دارم بیشتر بدونم.از سزارین زیاد خوشم نمیاد.بخاطر اطرافیانمک رفتن و روزای اول داغون بودن.ایشالا زایمان راحت و کم دردی داشته باشی و ی دختر سالم و صالح.ک دختر نعمتیه واقعا

انشالله در این مورد توضیح میدم
همینکه طبیعی رو ترجیح میدی خیلی خوبه عزیزم

ممنون

Fahimeh چهارشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 02:20 ق.ظ

ان شالله که زایمانت بدون دردو اذیت شدن باشه وبه خیرو سلامتی بگذره فاطیما جان لطف کن من رو هم از دعاهای خیرت فراموش نکن .. ممنونم عزیزدلم .

ممنون عزیزم
چشم حتماً به یاد همه هستم اگر قابل باشم

سوری چهارشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 11:42 ق.ظ http://www.jidman8989.blogsky.com

فاطیما این پستت پر از حس های قشنگ بود،خیلی دوست داشتم این پستتو..خیلی....

انشالله که به سلامتی زایمان کنی.موقع زایمان مارو فراموش نکن.دعا یادت نره.از همین حالا اینقدر میگم تا یادت بمونه من و بقیه رو

قربونت برم عزیزم
سلامت باشی

حتماً حتماً همه رو یادم هست

**سمیه** پنج‌شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 07:17 ب.ظ

سلام
به سلامتی ریحون به دنیا بیاری
چقدر دلتنگ ات بخدا، بی معرفت
پست الان خوندم، تک وتنها فقط اشک ریختم

سلام عزیزم
ممنون

بخدا من حرم هفته ای یک بار میرم و اونم وسط ظهره و نیم ساعتم نمیمونم

سمیه م جمعه 28 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 05:02 ب.ظ

انشالله به سلامتی. منم پریروز تو حرم دعات کردم :)
ما رو هم دعا کن اون موقع:)

قربونت برم عزیزم
زیارت قبول

چشم حتماً

سمیه م جمعه 28 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 05:06 ب.ظ

درسته که قرار بود نکته ای نگم اینجا ولی اینو میگم دیگه آخریشه! قراره همسرت هم موقع زایمان پیشت باشه؟؟! اگه آره بیشتر در این مورد تحقیق کن! مردها واکنش های متفاوتی نسبت به این موضوع دارن. دیگه اصل نکته رو خودت بگرد پیدا کن که من قرارمم نشکنم!شایدم اصلا بدونی! نظر خودمم که نمیگم!
خخخخخخخخخخ!

نه عزیزم قرار نیست بیاد
اصلاً همراه نمیذارن کسی بیاد موقع زایمان
اصل نکته رو هم میدونم عزیزم

خخخخخخخ

ساناز شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 08:50 ب.ظ http://mahemoon.persianblog.ir

عزیزم امیدوارم زایمان راحتی داشته باشی.

ولی خودت رو برای دردهای وحشتناک آماده کن و به ذهنت آمادگی بده.چون من آماده نبودم و خیلی اذیت شدم.

منتظر دیدن عکس دختر خوشگلت هستم.

دعا برای ما یادت نره عزیزم.

ممنون ساناز جان
من مامایی خوندم و کاملاً میدونم شرایط و مراحلشو
برای همین قرار نیست سورپرایز شم از درد زیاد

اگر قابل باشم حتماً به یاد همه هستم

سارا یکشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 10:50 ق.ظ http://ma3nafaronesfi.blogfa.com/

این حس الانت رو با تمام وجود درک کردم .افکار در هم ریخته هم تو این روزا طبیعیه . یادم میاد وقتی در شرایط تو بودم بجای استرس و اضطراب کاذبی که خیلیا دارن یه جور هیجان خاص داشتم . یه حس خوب که الان دلم براش تنگ شده . مثل یه آدم که راه پر فراز و نشیبی رو برای یک هدف مقدس شروع کرده و الان داره میرسه به هدفش.
درباره ی اینکه بعد زایمان خونه ی خودم باشم یا خونه ی پدر و مادر من هر دوتاش رو تجربه کردم خونه ی پدر و مادر خیلی خوبه اما من به شخصه ترجیح میدم بعد از زایمان تو خونه ی خودم باشم و اونجا چند روز مادرم در کنارم باشه . حس بهتری دارم. چون واقعا بعد از زایمان با اون همه نوسانات هورمونی هیچ کس مثل همسر آدم نمیتونه آرامش بخش باشه .
ان شالله ریحانه بانو هم به سلامتی و سر وقت تشریف بیارن

آره درست میگی
دقیقاً یه جور هیجان توام با شوق و امیده

خب من خونه خودمون باشم همه باید پاشن بیان اینجا ولی اینطوری با همسرم میرم شمال و همه مارو می بینن

ممنون عزیزم

شکوفه یکشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 06:35 ب.ظ

عزیزم به سلامتی ایشالا همه چی خوب پیش بره...تو اون لحظه ها یادت نره منم دعا کن ایشالا منم به زودی این حسها رو تجربه کنم..منتظر عکس ریحون عزیزم هستم..قربونت برم

سلامت باشی شکوفه جان
حتما عزیزم
امیدوارم خیلی زودتر از انتظارت این حسو تجربه کنی

فروغ دوشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 01:29 ب.ظ

فاطیما جان بعد زایمان 5تا 10روز بمون قم حالت که خوب خوب شد بعدش برید شمال.میدونی حالت خوب نباشه مامانت تو فشار میافته.هم مریض داری.هم بچه داری هم مهمون داری هم خونه داری.حالت خوب بشه مریض داری نداره.بچه داری به عهده خودت و بار مسولیت مامانت کمتر میشه.این بود تجربه من در مورد زایو داری.

درست میگی اما من قرار نیست همش خونه مامانم بمونم
خونه مادرشوهرم هم میمونم دو سه روز
بعدشم اونجا خواهرم و بقیه هم هستن و مهمون هم چندان نداریم جز اینکه روز 10م یه جشن میگیریم که خب تا اون موقع اوضاعم رو به راه میشه انشالله

هدیه دوشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 03:07 ب.ظ http://hadyeh.persianblog.ir

فاطیما جان انشااله به راحتی وسلامتی زایمان کنی .از روش زایمانت هم راضی باشی انشااله .

ممنون عزیزم

من سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:35 ق.ظ http://timebomb.persianblog.ir/

به امید خدا امیدوارم همه چیز خوب پیش بره و نتیجه کار بشه یه مادر خوشحال و یه دختر تپل و سالم و باهوش!

راستی! بعضی ها میگن شما چون آقاتون اینجا رو میخونن هی ازشون تعریف میکنید! من نمیگم ها! دیگران میگن. راست میگن؟

ممنون
سلامت باشید

به بعضی ها بگید نخیر
اگرم نمیخوند بازم ازش تعریف میکردم چون تعریفی اه واقعا

گلابتون بانو شنبه 5 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:32 ق.ظ http://golabatoonbanoo.blogsky.com/

دوره شیرین بارداری که گاهی دلتنگش میشم بس که خاص و متفاوته! دوره ای که عظمت خدا رو بیشتر از هر وقتی میشه حس کرد!
انشاالله زایمان راحت و بی دردسری داشته باشی عزیزم! در مورد محل زایمانت هم تصمیم درستی گرفتی.تو روزای آخر بودن تو خونه و در کنار همسر آرامش بیشتری داره!

دقیقاً همینطوره

ممنون عزیزم

مامان یاسمین یکشنبه 6 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:43 ق.ظ

سلام
انشالله خدا هم به تو و هم به بچه ات سلامتی بده و در کنار علی آقا خوشبخت و شاد زندگی کنید
امیدوارم زایمان راحتی داشته باشی راست می گی حضور همسر آدم در طی زایمان خیلی آرامش بخشه

سلام عزیزم
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد