زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

اللهم اشف کل مریض

این دو هفته بدترین روزهای عمرم بود. هیچوقت به مدت طولانی مریض نشده بودم تو عمرم. از روز 11 فروردین که مریض شدم، این مریضی یکسره باهام بود. نمیدونم سرمای ویروسی بود یا تهوع استفراغ ویروسی. به هر حال هرچی بود ویروس میروس توش دخیل بود و لامصب ول کن نبود! روز سیزدهم با دیدن مامانم ظاهراً خوب شده بودم ولی وقتی برگشتیم، از همون روز مریض شدم. سرما خوردم اساسی. در کنارش هم حالت تهوع داشتم.

بیحال بودم و حوصله هیچ کاری رو نداشتم. حتی نمیتونستم غذا بخورم و اشتهامو به کل از دست داده بودم. غذا نخوردن و عدم مصرف دارو هردو باعث ضعف و بیحالی بیشتر و بیشترم شد. هیچ لذتی از زندگی نمیبردم و نمیتونستم مرخصی هم بگیرم چون قراره رزیدنت داخلی بگیره دانشگاهمون و برای همین باید CV اعضای هیئت علمی رو دو روزه تکمیل میکردیم تا وقتی از وزارتخونه میان مدارک ناقص نباشن.

یعنی فقط میومدم سرکار و به زور خودمو نگه میداشتم و جنازه م میرسید خونه! آبریزش بینی و ضعف و گلودرد و خلاصه هرچی بگم کم گفتم. باز اگر تهوع نبود قابل تحمل بود! شنبه قرار بود بازرس بیاد و 5شنبه بهم گفتن باید تا شب بمونی. حالا اینقدر حالم بد بود که نمیتونستم سرپا وایسم. رفتم سرم و آمپول گرفتم و همکارم آمپولمو زد.

مامانم و داداشم اینا ظهر 5شنبه اومدن و فرداش برگشتن. کلی التماس کردم تا قبول کردم برم خونه ولی باید کارارو میبردم که انجام بدم. اصلاً نمیفهمیدن که من باردارم و سرما خوردم و تهوع دارم و اشتها به غذا ندارم و باید برم خونه یه چیزی بخورم تا جون بگیرم.

به هر وضعی بود رفتم خونه. مامانمو که دیدم انگار تمام مریضی آوار شد رو سرم. دیگه افتادم و مامان بهم سرم وصل کرد و دوباره آمپول زد. بهش گفتم برام سوپ بذاره ولی بوی سوپ که بلند شد دیدم نمیتونم تحمل کنم و رفتم روی تخت دراز کشیدم. همه چی حالمو به هم میزد. مامان از ولایت برام سبزی تازه آورده بود. گفتم یه کم تن ماهی گرم کنن شاید بخورم.
علی برام آورد و شکر خدا تونستم با سبزی تازه چند تا لقمه بخورم و یکم جون بگیرم. برام آب میوه و هندونه آوردن و به زور خوردم. به لطف خدا کم کم جون گرفتم و فردا صبح همگی رفتیم جمکران. از خدا خواستم کمکم کنه. واقعاً مریضی بده مخصوصاً وقتی باردار باشی و اشتهاتو از دست بدی و حالت تهوع داشته باشی و بوی غذا اذیتت کنه. 

مامان اینا که رفتن نشستم کار اداره رو انجام دادم و تا 3.5 صبح بیدار موندم. دو شب بود سوزش سردل شدید داشتم چون بخاطر حالت تهوعم همش نوشابه میخوردم و اذیت شده بوده. شنبه به هر نحوی بود رفتم سرکار و بالاخره تا ظهر کارم تموم شد و بازرسا اومدن و شکر خدا بعد از تلاش های بی شمار من و بقیه با درخواست رزیدنتیمون موافقت کردن و یک کم خستگی از تنم در رفت. 

شکر خدا و گوش شیطون کر روز به روز حالم بهتر از قبل داره میشه و تازه دارم میفهمم زندگی چقدر قشنگ بود و من نمیتونستم ازش لذت ببرم! تمام دیروز و پریروز هم شهرداری و ثبت اسناد بودم برای تعویض سند خونه و کارای نوسازی و شهرسازی و گیر و گور بیخودی که دو روز تمام بخاطرش دوندگی کردم ولی شکر خدا تموم شد و مونده فقط عوارض مالیاتی تا بتونیم خونه رو به نام خریدار بزنیم و پولمونو کامل بگیریم ازش. این پروسه یحتمل دو هفته ای طول میکشه ولی خب بالاخره باید انجام بشه!

پریروز باکس های سبزیمو تو تراس گذاشتم و خاکشونو شیار کردم و آبیاری کردم و توشون سبزی کاشتم و به امید سبز شدنشون جونی تازه گرفتم و بهشون آب میدم. تخم هندونه هم خیس کردم تا جوونه بزنه. امروز هم تخم خیار و گوجه میخوام خیس بدم که به امید خدا اونا هم سبز بشن و حالم بهترتر بشه... 
پیش به سوی دنیایی قشنگ و ناب 
نظرات 13 + ارسال نظر
بهار سه‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 08:26 ق.ظ http://vanooshe1366.blogfa.com

اوه اوه ، اصلا" این سرمائه وحشتناک بود . الهی ، من که کلی دارو خوردمو یه هفته تموم هم مرخصی گرفتم تازه یه ذره بهتر شدم و الآنم به ظهر نرسیده انرژیم تموم میشه ، تو چه جوری تحمل کردی؟ حالا خدارو شکر که زحمتاتون نتیجه داد و موفق شدین .
بعله ، با قدرت پیش به سوی زندگی ، الهی که هر روزت قشنگ و ناب باشه.

یعنی بدترین روزای عمرم بود
خیلی وحشتناک بود
ولی شکر خدا بهتر دارم میشم

فدایی داری

سوری سه‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 09:32 ق.ظ http://www.jidman8989.blogsky.com

سلام فاطیما جان.خدارو شکر که بهتری.خیلی ناراحت شدم وقتی خوندم که حالت خیلی بد بود.واقعا سخت بود اینایی که گفتی اونم تو بارداری.انشالله همیشه تنت سلامت باشه.
راستی، اونجا سبزی خوب رشد میکنه?من خیلی گل و گیاه دارم عاشق سبزی کاشتن هم هستم.گلهامو که به زور سرپا نگه میدارم.بیشترشون خشکیدن.سبزی هم چن بار کاشتم ولی یکی درمیون سبز میشد.کلا نا امید شدم.به سختی رشد میکنن.

سلام عزیزم
ممنون
خیلی سخت بود
اصلاً وحشتناک بود!

من کود مایع میدم بهشون
پارسال دیر کاشتم
در اومد ولی به دلم ننشست
میدونی عطر و طعم سبزی های شمالو نداره اما خب همینکه رشدشو میبینی لذت بخشه
برای گل و گیاهت هم مال منم خیلی خشک میشد
از وقتی کود مایع گرفتم و هفته ای یک بار تو آبشون میریزم و بهشون میدم بهتر شدن
در ضمن من گلدونامو آوردم تو آشپزخونه که در معرض بادو سرما و نور شدید و گرما نباشن و خراب نشن

اگر نور و آب و هوای محل کاشت سبزی ات کافی باشه حله
کود هم فراموش نشود!
باید دو سه باری بکاری تا لمش دستت بیاد!
در ضمن چون این جاها خشکه باید روزی چند بار با آبپاش بهشون آب اسپری کنی که خاکشون مرطوب بمونه همیشه
وقتی هم سبز شد و رشدش از حالت نازک در اومد با آبپاش معمولی آب بده (وگرنه آب سبزی رو از خاک جدا میکنه یا بذرات جابجا میشه!)

فاطمه ۳۱۳ سه‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 10:35 ق.ظ

سلام خانمی..انشالله بلا بدور عزیزم مواظب خودت و مهمون تو راهیت باش ...با تاخیر عیدت هم مبارک عزیزم...انشالله مریضی و غم ازت دور باشه عزیزم...(این بند اخر رو که تو پرانتز مینویسم پاک کن خانمی...اون تیترتو اللهم اشف کل مریض بکن...بلاخره این علوم قرانی خوندنم کار دستم دادها) همیشه برقرار باشی گلم...خیلی التماس دعا

سلام عزیزم
ممنون
انشالله سلامت باشی
عید شما هم مبارک

ممنون بابت تذکرت عزیزم
من از انتقاد هیچوقت ناراحت نمیشم
دوست خوب کسیه که اشکالات آدمو بگه و بهش کمک کنه

فاطمه ۳۱۳ سه‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 02:10 ب.ظ

تو بهترینییییییییییییییییییییییییییییییی

چاکرییییییییییم داداچ

گلابتون بانو سه‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 03:35 ب.ظ http://golabatoonbanoo.blogsky.com/

بلا دور باشه عزیزم.
ویار بارداری به اندازه کافی سخت هست دیگه چه برسه به این که با مریضی و کارکردن تمام وقت هم قاطی بشه!!!
خدا رو شکر که بهتری. انشاالله تا آخر بارداریت دیگه مریض نشی.

ممنون مامان گلاب عزیز
اهوم
انشالله هیچ کسی مریض نشه
چه تو بارداری چه حالت عادی

گلابتون بانو سه‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 03:36 ب.ظ http://golabatoonbanoo.blogsky.com/

تخم هندونه رو چه جوری می کاری؟ خیس می کنیو وقتی جوونه زد می کاری تو خاک؟ چند تا؟ اون وقت هندونه درمیاد؟ چه قدر طول می کشه؟
کلا سبزی کاری راحت هست برم سراغش؟ یا تخصص میخواد؟

آره یه پارچه رو خیس میکنم و تخمارو میذارم توش و همش مرطوب نگه میدارم تا جوونه بزنه
بعد که ریشه وجوونه زد میکارمش
معمولاً هندونه و خیار و کدو تو آپارتمان جواب میده مگه اینکه بدشانس باشه آدم!

الان بهترین وقته برای سبزی چون دیرتر که بشه در میاد ولی همش گل میده و قابل مصرف نیست!
تخصص نمیخواد فقط صبوری میخواد
نور، آب و هواش که کافی باشه خوب در میاد
کود مایع هم بهش بدی خوبه مگر اینکه خاکش غنی شده باشه (خاک گلخونه ای)

حسنا بانو سه‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 04:10 ب.ظ

الهییییییییییی
عزیز دلم
من میگفتم این دختر نیستش
بمیرم دیر خبردار شدم
الان بهتری انشاالله؟

خدا نکنه عزیزم
شکر خدا بهتر دارم میشم

محبوبه سه‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 04:29 ب.ظ

عزیزم بلا به دور باشه خدا رو شکر بهتری و ایشالا دیگه مریض نشی.
خسته هم نباشی و خدا قوت

فدای تو

یِ خانومِ شاد! چهارشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 10:14 ق.ظ

آدمایی امثال شما ک لحظه لحظه ی زندگیشون مفید میگذره حتی موقع مریضی و بدحالی هم از من و امثال منِ سالم هم مفیدترن

امیدوارم دیگه هیچوقت تو این دوران بارداریت مریض نشی بانو
خوشحالم چند روز مامان خانوم ور دلت بودن
خوشی هات مستدام

ای بابا ای بابا
نگو خانووووم
پیتزا و کیکای شما که زبانزد همه است خانم خانما

فدای تو
مامانم فقط 24 ساعت پیشم بود ولی واقعاً از لحاظ روحی اندازه صد سال شارژ شدم با دیدنش

Fahimeh چهارشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 08:09 ب.ظ

عزیزدلم چقدر زجر کشیدی باردار که باشی دارو هم نمیتونی مصرف کنی واین خودش یعنی فاجعه چون مریضی طولانی میشه .. امیدوارم دیگه هیچ وقت بیماری ومریضی راه خونتون رو پیدا نکنه وهمیشه سالم سلامت باشی مامان مهربون .

فدای تو
امیدوارم هیچ کس مریضی نکشه که واقعاً سخته

F.Gh چهارشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 11:04 ب.ظ

ببین اگه ویار داری... خنده داره ها! اما منشی ما که حامله بود و ویار داشت هی ته خیار می خورد خوب می شد :-))))))) چون گفتی نوشابه ها! آخه اولش نوشابه می خورد بعد سوییچ کرد به ته خیار!

چه جالب!
امتحان کنم ببینم چطور میشه
ولی خب من هله هوله میخورم (مخصوصاً آلوچه و برگه زردآلو) و بیخیالش میشم خودش خوب میشه!

غریبانه پنج‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 12:45 ب.ظ

سلام خیلی خوب میفهممت
مریضی و ویار و حالت تهوع
واااای خدا نصیب هیشکی نکنه
انشالله بهتر باشی
از این به بعد هم مراقب خودت باش که دیگه سرما نخوری

سلام
ممنون
چشم

آویشن پنج‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 03:26 ب.ظ

عزیزم خیلی ناراحت شدم اینقد اذیت شدی خدا روشکر به خیر گذشت. ایشالا همیشه سلامت باشی دوستم.
کاش مامان اینا بیشتر پیشت می موندن. البته الان هم فصل کار مزرعه هاست نمیدونم شما شالیزار برنج دارین یا نه؟

قربونت برم
سلامت باشی
شالیزارو دادن نصفه کاری
ولی 5شنبه هم باز مامانم میاد تا جمعه پیشمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد