زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

حس این روزهای من

حس این روزهای من حس یه آدمه که تو یه راهی داره میره و خودش هم خبر نداره به کجاست. فقط داره میره... مادر شدن حس شیرینیه که همیشه آرزشوشو داشتم ولی الان انگار هنوز باور نکردم که خدا این موهبتو بهم داده. علتشم میدونم چیه. یه جور احساس نگرانی برای ازدست دادنش.
درباره از دست دادن بچه توی سه ماهه اول زیاد دیدید و شنیدید. خوشبختانه رشته ام بوده و از خیلی چیزها باخبرم. یه وقتایی زیادی دونستن هم کار دست آدم میده و هی ناخواسته دنبال علائم تو خودش میگرده! مسئله دیگه ای که وجود داره این بود که من فقط یه آزمایش مثبت داشتم. وقتی هنوز سونوگرافی انجام نداده باشی و هیچ علامتی نداشته باشی، طبیعیه که مدتی زمان نیاز داره تا باور کنی که داری مادر میشی!
روزی که برگه آزمایش رو دیدم و بتام 390 بود اشکم سرازیر شد. ناخودآگاه گریه میکردم و هی خدا رو شکر میکردم. معلوم نیست چند نفر با دیدن برگه دستم و اشکام فکر کردن سرطانی چیزی دارم و شفا گرفتم!!! 
به مامانم زنگ زدم. بابام گفت من سه ماه قبل خواب دیدم که یکی بهم گفته قراره سه ماه دیگه یه خبر خوش بشنوی و سه ماه بعد هم میشد همین روز! شنیدن این حرف باعث شد آروم شم و به ازدست دادنش فکر نکنم!
یه قفل کوچیک خریدیم و من و علی رفتیم پیش مادربزرگم. اونم دوتا آیه الکرسی خوند و دو بار فوت کرد و قفلش کرد و کلیدشو در آورد و گفت بذارش زیر بالشتت. این یه رسم قدیمی اه تو خانواده مون که برای اینکه بچه سالم باشه این کارو میکنن و موقع تولدش هم باید قفل رو باز کنن. منم بخاطر اینکه آیه قرآنیه این کارو کردم. این مسئله هم باعث آرامش بیشترم شد.
دیروز رفتم سونوگرافی. نباتمو که الان اندازه یه دونۀ سیبه رو دیدم. اون دونه سیب کوچولو قراره یه روزی بشه یه بچه... چه خدای بزرگیه. نمیشه شاکرش نبود. نمیشه این معجزاتو دید و بهش ایمان نیاورد. مگه نه؟
کم کم داره باورم میشه انگار! البته با ظهور علائم جسمی! بچه مو سپردم به حضرت معصومه و امام رضا تا خودشون نگهدارش باشن. اینطوری دیگه خیالم راحته که اگر خدا اونو ازم گرفت، به صلاح جفتمونه و سعی میکنم خیلی ناراحت نشم! میخوام از لحظه به لحظه این 40 هفته لذت ببرم. به جای دعا برای زودتر دنیا اومدنش، سعی میکنم تک تک روزهایی که تو وجودم هست رو غنیمت بشمرم و  لذت این روزها رو بخاطر چشیدن لذت بزرگتر دیدنش از دست ندم! هر روز براش قرآن میخونم. تو قنوتم از خدا میخوام سالم و صالح و عاقبت به خیر بشه.
همکلاسی های خیاطیم همش از سختی های مادرشدن میگن و می نالن اما من برام مهم نیست. همه سختی ها رو به جون میخرم تا به سلامت دنیا بیاد. یه کمی کمردرد دارم که با استراحت خوب میشه، کمی حالت تهوع دارم که با ماساژ فشاری و خوردن هله هوله و بی توجهی سعی میکنم نادیده بگیرمش. مشکلات دیگه هم به مراتب هست ولی هیچکدومش برام قد سلامتی اون مهم نیست. براش سوره قدر میخونم و خدا رو بابت داشتنش هزاران هزار بار شاکرم...
خدایا در پناه خودت نگهش دار


کاش دل کسی نسوزه از خوندن این نوشته ها
کاش خدا نعمت مادر شدن رو به تمام کسانی که در حسرتش هستن عنایت کنه
و کاش من بتونم مادر خوبی برای بچه ام باشم!

گودری نوشت: چه بلایی سر لینکدونی گودری اومده؟ چرا دیگه سایت وبلاگستان باز نمیشه؟ مسئولین کجایین که رسیدگی کنین؟
علی نوشت: علی جان خواهش میکنم ازم نخواه این پستو پاک کنم. میخوام یادم باشه چه حسی دارم. میخوام یادم باشه که باید لحظه به لحظه این روزها رو استفاده کنم و موقع سختی هاش یادم بمونه به خودم چه قولی دادم! من فقط از حسم نوشتم 
نظرات 19 + ارسال نظر
آیدا چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:11 ب.ظ

خدااااااااااااااااااااای من..



بانو اشک امونم نمیده..نمیدونم چرا؟.....


نبات آقا یانبات خانوم وببوس

ای بابا
چرا عزیزم؟؟؟؟؟؟
نمیخواستم کسی ناراحت بشه

الان میشه بگی چطوری میشه یه نبات 3-4 میلی متری رو بوسید؟

یِ خانومِ شاد! چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:47 ب.ظ

عزییییییییزممممممممممم
این احساسی ترین نوشته ای بود ک تا حالا ازت خوندم!
راست میگی تو ک اینهمه اطلاعات داری باید حسابی حساس باشی
ولی ورای همه ی این اطلاعات و دانش بشری باید دل رو سپرد دست اوس کریم
هر جنبنده ای ب اراده ی ایشون خلق میشه...

چ رسم جالبی! چیزی نشنیده بودم

آره درست میگی
ما که همه چیزو سپردیم به اوس کریم

زهرا چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:49 ب.ظ http://niazema.blogfa.com

با خوندن این پستت قطره قطره اشک ریختم..بخاطر اینکه نزدیکترین دوستم داره مامان میشه و من هم اندازهء یه خواهر براش خوشحالم..ایشالا صحیح و سلامت باشید هردوتون..هرسه تون..ایشالا همه چیز خوب پیش بره و روزای قشنگی داشته باشی

الهی بگردم زهرای من
سلامت باشی عزیزم
من خیلی دوست دارم عروس شدنتو ببینم گلم
امیدوارم خدا یه همسر خیلی خوب نصیبت کنه به زودی و به وقتش هم مادر شدن رو تجربه کنی

آیدا چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:26 ب.ظ

ناراحت نمیشم بانو..اشکام ازلطافته حس مادربودن..آخه منم خیلی دوست دارم این حسو..البته هنوز تجربش نکردم


به من هیچ ربطی نداره..مادری..یه جوری بوسش کن دیگه

یه نبات ۳-۴میلیمتری چایی روشیرین میکنه اونوقت نمیشه بوسیدش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

قربون اشکات برم من
امیدوارم این حس قشنگو تجربه کنی عزیزم

باشه بوس از راه دور میفرستم براش
خوب شد؟

مامان کیارش پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:25 ق.ظ http://m-bluesky91.blogfa.com

فاطیما جون
واییییییییییییییی
نمیدونم چه حسی گفت امروز بهت یه سری بزنم
مبارکه عزیزم
بالاخره داری مامان میشی
فکر کنم همون نباتیه منو صدا زد
واییییییییییییی خیلی ذوقیدم

ممنون عزیزم
آره احتمالاً نباته صدات زده

سوری پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:40 ق.ظ http://www.jidman.blogfa.com

خدارو هزار مرتبه شکر......
انشالله همیشه پر از این حس های خوب باشی.
قفل رو قبلا شنیده بودم از چند نفر.ولی نمیدونستم آیه قرآنه.

آره آیه الکرسیه

بلورین پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 01:41 ب.ظ http://boloorin.blogsky.com/

وایییییییییی فاطیما خیلی برات خوشحالم...خیلی...نوشته ت خیلی قشنگ بود...نگران نباش ایشالا که بچه ت صحیح و سالم دنیا بیاد...و البته با تقوا و صالح...من همیشه دعام این بوده که اگر خدا قراره بهم فرزندی عطا حتما سالم و صالح و با تقوا باشه به همراه کلی دعاهای خوب دیگه...ایشالا که فرزندی خوب خدا نصیبت کنه....
امیدوارم هر کسی بچه نداره خدا یه دونه خوبشو گلچین کنه و نصیبش کنه...تا خوشبختیشون کامل بشه..

ممنون عزیزم
انشالله

محبوبه پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 05:49 ب.ظ

من مطمئنم 9 ماه دیگه میای میگی نبات به دنیا اومد و وزنش اینقدر بود و رنگش اینجوری دماغش اونجوری
میدونی نباتتو ما دوست داریم چون مامان خوبی داره

قربونت برم عزیزم

گلابتون بانو پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 06:05 ب.ظ http://golabatoonbanoo.blogsky.com/

وای مبارک باشه!
انشاالله به سلامتی به دنیا بیاد و زندگیتون رو شیرین تر کنه.
از سختی هاش هم نترس! شک نکن شیرینیش خیلی بیشتره وگرنه من بچه دوم رو نمیاوردم!

ممنون مامان گلاب عزیزم
سلامت باشی
انشالله
منم دقیقاً مثل توفکر میکنم

لیلا شبهای مهتابی پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 06:26 ب.ظ http://www.yalda4000.blogfa.com

هدیه پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:00 ب.ظ

عزیزم توروخدا بد به دلت راه نده،خیلی مراقب خودت باش دعا بخون،به چیزای بد فکر نکن،وسعی کن از لحظه لحظه این روزا لذت ببر.

چشم عزیزم

آویشن جمعه 2 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 01:44 ب.ظ

نازی عزیزم
ایشالا همه چی به خیر و خوشی میگذره. بنظر منم همه چی رو بسپر دست خدای مهربون. هر چی صلاح خودشه همون بشه
منم کارم طوریه که گاهی تو این زمینه ها نگرانم میکنه اما نباید بهش توجه کرد. گاهی دونستن زیادم کار دست آدم میده. زمان مامانای ما که اینهمه دکتر و اطلاعات وجود نداشت اما اونا خیلی قویتر از ما بودن. تو هم به خدا توکل کن دوستم

راستی چرا همسرت میگه باید این پستو حذف کنی اونوقت؟؟

قربونت برم دوست خوبم
برای اینکه اول عکس سونو رو گذاشته بودم و سن حاملگی رو نوشته بودم. اینه که خوشش نمیاد در این زمینه چیزی بنویسم

غیرته دیگه

مینا جمعه 2 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:00 ب.ظ

خیلی خیلی مبارک باشه
ان شآلله که خوش قدم باشه و زیر سایه امام زمان و پدر مادرش رشد کنه.

ممنونن عزیزم

شوریده شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 04:25 ب.ظ http://shorideh07.blogfa.com

به به فاطیمای عزیز
به سلامتی و مبارکی
خیلی خبر خوشی بود
ایشاا... قدمش خیر و پر برکت باشه

سلامت باشی عزیزم

رووووح!!! شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:59 ب.ظ

به به..

مبارک باشه مامان فاطیمای آینده.. انشالله که این 9 ماه خودتو نی نی بسلامتی و خوشی سپری کنید

خیلی خیلی خوشحال شدم

فقط این دوران ما و افراد محتاج به دعا رو فراموش نکن

به به
روووح عزیزم
فک کردم دیگه از عالم برزخ دسترسی اینترنتتو قطع کردن!

سلامت باشی عزیزم
چشم من همیشه همه دوستان رو دعا میکنم. تو این دوران بیشتر
راستی چه ها میکنی؟
درس و دانشگاه و کار و ازدواج و ؟؟؟

مهربون خانوم یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:51 ب.ظ

عزیزم خیلی مبارکه خوشحالم کردی.

ممنون مامان مهربون جون

سمیه م دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 02:20 ب.ظ

کلی از احساساتم نوشتم برات، و از لحظه هایی که الان برای تو تجربه ست وبرای ما خاطره! :دی
ولی حذفشون کردم.. حس کردم بعضی حس ها با گفتن، ضایع میشن.. حرفهای نگفتنی ان. مخصوصا اگر خواننده نتونه درک کنه. که من نمیدونستم تو چه درکی از خوندن اونها خواهی داشت...
امیدوارم لحظه به لحظه شو قدر بدونی.همین.
مواظب خودت باش.
حتما شنیدی و همه بهت پیشنهاد کرده ن که کتاب ریحانه ی بهشتی رو بخری و بهش عمل کنی. انشالله مایه آبروی شما تو دنیا و اخرت بشه.

مطمئنم به اندازه درک خودم منظورتو میفهمم
و من ثانیه به ثانیه دارم ازش لذت می برم
کتابش رو هم دارم و سعی میکنم بهش عمل کنم
ممنونم
انشالله آقا علیرضای شما هم شما رو در هر دو دنیا سربلند کنه

حسنا بانو دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 06:01 ب.ظ

فدای فسقلی و مامانش باهم

قربونت برم عزیزم

رووووح!!! سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:53 ق.ظ

نه عزیزم دیگه دوران تحریم به سر اومده.. نت مثل نقل و نبات هست الان.. وقت و حوصله نیست.

در حال حاظر مشغول درس در این دانشگاه آزاد کوفتی هستم ولا غیر.. البته والیبال هم که هست دیگه

به به
پس ارشد شدی توام
موفق باشی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد