زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

زیر این آســــمون آبــــــــــی

با همسرم زیر این آسمون آبی زندگی میکنیم و گاهی اینجا می نویسم

در راه رسیدن به مسجد

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، زمین خورد و لباسهایش کثیف شدبلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد! دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.

در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: «من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید»، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد از او تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند

مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود. مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند؟

مرد دوم پاسخ داد: «من شیطان هستم.»

مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان گفت:

من تو را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن تو شدم. وقتی به خانه رفتی، خودت را تمیز کردی و به راهت به مسجد برگشتی، خدا همه گناهان تو را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردنت شدم و حتی آن هم تو را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتی. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردنت شوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده ات را خواهد بخشید. بنابراین، من سالم رسیدن تو را به خانه خدا مطمئن ساختم.

نظرات 13 + ارسال نظر
سوری چهارشنبه 13 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 01:58 ب.ظ http://www.jidman.blogfa.com

واقعا جالب و قشنگ بود

narjes چهارشنبه 13 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:25 ب.ظ

سلام عزیزم... بسیار زیبا بود... خانومی پست قبلی چرا رمز دار شد؟؟؟

سلام گلم
چون موضوعش بر اساس زندگی یکی از بستگان همسرخان بود
اون گفت پاکش کنم که منم رمزیش کردم!

بهار پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:04 ق.ظ http://vanooshe1366.blogfa.com

. قشنگ بود . خدا کنه هممون تو این راه و مسیر مصر باشیم و سر افراز بیرون بیایم .

انشالله

محبوبه پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:52 ق.ظ

داتسانو شنیده بودم اما هرچقدرم بخونم سیر نمیشم کاش ایمان من اینقدر قوی بود

قاسم پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:44 ق.ظ http://30salegie.blogfa.com

ممنون از انتخاب قشنگتون
اگر محرمیم لطفا رمز پست بعدیتونو به منم بدید!

خواهش میکنم
پستشو خوندید شما
بعدی ها رو چشم

بلورین پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 01:26 ب.ظ http://boloorin.blogsky.com/

واقعا چه داستان جالبی...شیطانه و ترس از کاراش...زیاده روی برای فرد مومن هم همین نتیجه شه دیگه...
ایشالا خدا هممونو به واسطه نمازامون پاک کنه

انشالله

حسنا بانو پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 03:45 ب.ظ

عالی بود

چاکریم

من شنبه 16 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 05:34 ب.ظ http://timebomb.persianblog.ir/

جالب بود!
راستی چرا پست قبلی رو رمزی کردید؟ من خوندمش ولی ولی وقتی اومدم نظر بذارم دیدم رمزیه.

فکرکنم شونصد بار توضیح داده باشم!

من سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:03 ب.ظ http://timebomb.persianblog.ir/

چه خشن! ندیده بودم خب

ببخشید آخه هر کسی میومد بدون خوندن کامنت های قبل میپرسید چرا رمزیه!

ali سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 01:18 ب.ظ

تقدیم به فاطی صبور خودم :

عجب صبری خدا دارد ، اگر من جای او بودم ،

همان یک لحظه اول که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان

جهان را با همه زیبایی و زشتی به روی یک دگر ویرانه میکردم

عجب صبری خدا دارد ، اگر من جای او بودم ،

که در همسایه ی صدها گرسنه چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم

نخستین نغمه ی مستانه را خاموش ، آن دم بر لب پیمانه میکردم

عجب صبری خدا دارد ، اگر من جای او بودم ،

که می دیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین

زمین و آسمان را واژگون میکردم

عجب صبری خدا دارد ، اگر من جای او بودم ،

نه طاعت می پذیرفتم نه گوش از بهر این بیدادگره تیز کرده

پاره پاره در کف زاهد نمایان سبحه ی صد دانه می کردم

عجب صبری خدا دارد ، اگر من جای او بودم ،

برای خاطر تنها یکی مجنون صحراگرد بی سامان

هزاران لیلی نازآفرین را کو به کو آواره و دیوانه میکردم

عجب صبری خدا دارد ، اگر من جای او بودم ،

به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان

سراپای وجود بی وفا معشوق را پروانه میکردم

عجب صبری خدا دارد ، اگر من جای او بودم ،

به عرش کبریایی به همه صبر خدایی ،

تا که می دیدم عزیز نا به جایی ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد

گردش این چرخ را وارونه بی صبرانه میکردم

عجب صبری خدا دارد ، اگر من جای او بودم ،

که می دیدم مشوش عارف و عامی ز برق فتنه ی این علم عالم سوز مردم کش

به جز اندیشه ی عشق و وفا معدوم هر فکری در این دنیای پر افسانه میکردم

عجب صبری خدا دارد ، چرا من جای او باشم

همین بهتر که خود جای خود بنشسته و

تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد

وگرنه من به جای او چو بودم یک نفس

کی عادلانه سازشی با جاهل و فرزانه میکردم

(معینی کرمانشاهی)

یا علی ...

ممنون عزیز دلم

غریبانه چهارشنبه 20 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 04:43 ب.ظ

سلام فاطیماجون
ببخش دیربه دیر میام
کاش همه مون از این مومن درس میگرفتیم
راستی به نظر میاد گودری ساختی این مختص بلاگ اسکای هست یا بقیه هم میتونن استفاده کنن

سلام عزیزم
کاش...
لینکدونی گودری مال سایت weblogestan.ir هست
عضو میشی و دونه دونه دوستاتو add میکنی تو فیدلاگش
بعد کدشو میذاری تو وبلاگت

fahimeh شنبه 23 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:24 ب.ظ http://mohamadofahimeh91.blogfa.com/

چه زیبا ممنونم ...

مترسنج شنبه 30 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:24 ب.ظ http://dar300metri.blogsky.com/

سلام
زیبا بود

سلام
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد